مجله نوجوان 137 صفحه 19

کد : 135243 | تاریخ : 22/06/1395

ماجراهای آقای آبی آبی کمرنگ آبادانی با دستهای گره کرده؟! وقتی قرار می­شود که مردم دست در دست هم بدهند. به مهر و میهن خویش را کنند آباد یک سؤال پیش می آید؛ وقتی دست همه به دست یکدیگر است پس مردم، بیل و کلنگ را با کجایشان بگیرند و شروع به آبادانی کنند؟ این سؤالی بود که همیشه ذهن آبکی آقای آبی را در­گیر خود می­کرد. آقای آبی حدس می­زد که شاید هجوم افاغنه به کشور ما، برای آبادانی میهن ما، به این دلیل بوده است که مردم ما دستشان را در دست هم گذاشته بودند به مهر! حتماً بعداز این که این برادران عزیزمان از کشور ما رفتند، وقتی به منزل رسیدند که دست دردست هم بدهند به مهر تا میهن خویش را کنند آباد، آن وقت است که ما هم به جبران زحمات آنها بیل وکلنگ و سایر ادوات آبادانی را بر می­داریم و به کمکشان می­شتابیم. ارتجاع آبی به شغل خاکستری از وقتی آقای آبی توانست کارت سوختمند خود راپس از مراجعات نیمه شبانۀ متعدّد به تمامی دفاتر پست سراسر کشور، نهایتاً در نزدیکی مرزهای شرقی کشور از یک دفتر پستی وسط کویر دریافت کند فهمید که برای کشیدن مسافر دچار مشکل خواهد شد. با این حال در این اواخر که خودروی آبی مورد تهاجم و ضرب و شتم ناجوانمردانه قرار گرفته بود برای اینکه به وضعیت ظاهری مناسب برسد به آقای آبی قول همکاری داد تا به قول تاجران و کسبه، سرمایه از ماشین آبی و کار از آقای آبی، بروند که تن چند از در راه ماندگان را به مقصد برسانند. از این رو آقای آبی تصمیم گرفت تا وقتی که هنوز در کارت خود موجودی سوزاندنی دارد آن را بسوزاند و بعد هم از امکانات جانبی استفاده کند!

[[page 19]]

انتهای پیام /*