فاطمه طباطبایی

خوب من باید بروم

دیدار ایشان پس از چندین سال آن هم با عاطفه و محبتی که ایشان داشتند خیلی خوشحال کننده بود. اما چند دقیقه ‏ای ننشسته بودند که گفتند: «من باید بروم»

کد : 38648 | تاریخ : 15/04/1394

اولین دیداری که من با امام داشتم وقتی بود که ازدواج کرده بودم و پسرم نُه ماهه بود. من تا آن موقع هنوز موفق به زیارت امام نشده بودم. دلیلش هم این بود که حاج احمد آقا ممنوع ‏الخروج بودند. و بالاخره موفق شدیم آن هم از طریق لبنان و سوریه به عراق برویم و به زیارت ایشان نایل شویم، من برای اولین بار بود که ایشان را زیارت می ‏کردم و احمدآقا هم چندین سال بود که پدرشان را ندیده بودند. ما وقتی به نجف رسیدیم و در زدیم ایشان خودشان در را باز کردند، چون دیگران خواب بودند و فقط حضرت امام بیدار بودند. یک ساعت به اذان صبح مانده بود. طبیعتاً این دیدار پس از چندین سال آن هم با عاطفه و محبتی که ایشان داشتند خیلی خوشحال کننده بود. اما چند دقیقه ‏ای ننشسته بودند که گفتند: «من باید بروم» (در آن موقع خانم بیدار شده بودند). من تعجب کردم، پدری که اینقدر اظهار علاقه کرده بود فقط چند دقیقه نشستند و رفتند؟! از احمد آقا پرسیدم: «آقا کجا می ‏روند؟» گفتند: «آقا وقت نماز شبشان است.» متوجه شدم که امام لذت نماز شب را با هیچ چیزی عوض نمی ‏کنند.

منبع: ندا، ش1، ص 43.

انتهای پیام /*