مجله نوجوان 143 صفحه 34

کد : 135294 | تاریخ : 22/06/1395

شعر وطنم بین دو دریا وطنم بین دو دریا، دو افق، دو سرزمینه آفتاب از نفس که افتاد، روی شونه­هاش می­شینه وطنم گنج عتیقه، ردَ زخمای عمیقه بستر بوسه و خنجر از رفیق و نا­رفیقه برزخ گریه و خنده، بغض بی­ارادۀ من رو کتیبه­هاش نوشته، سرگذشت سادۀ من طعم گریه­های شرجی، عطر خنده­های کوهی وطنم چه بی­نظیری، وطنم چه با شکوهی! وطنم بین دو دریا، دو افق، دو آسمونه کوچه­هاش به سمت دریا، افقش به رنگ خونه ای شکوه بی نظیرم! ای غرور سر بلندم! بذا دستاتُ ببوسم! بذا زخماتُ ببندم عبدالجبار کاکایی

[[page 34]]

انتهای پیام /*