مجله نوجوان 148 صفحه 22

کد : 135390 | تاریخ : 22/06/1395

مناسب ترین جهت مردم نزد فقیهی رفتند و از او پرسیدند : ( (اگر در صحرایی به سرچشمه آبی رسیدیم و خواستیم غسل کنیم ، رو به کدام سو کنیم؟ ) ) گفت : ( ( رو به سوی جامه های خود کنید که دزد آنها را نبرد ) ) اصل و نسب حکیمی دانشمند و بلند مرتبه اصل و نسب چندان معلوم و معرفی نداشت . روزی از روزها یکی از بزرگ زادگان نادان و مغرور با کنایه به او گفت : ( (ای حکیم ، اصل و نسب تو ننگ و عار است بر تو! ) ) حکیم گفت : ( (و تو با این جهل و نادانی ، ننگ و عاری بر اصل و نسب خود! ) ) دعای خیر مردی ثروتمند نزد واعظ شهر رفت . به او انگشتری هدیه کرد که نگین نداشت و از واعظ خواهش کرد که : ( (مرا بر منبر دعا کن . ) ) واعظ که مردی شوخ طبع بود ، بر سر منبر رفت و گفت : ( ( خدایا! او را در بهشت قصری ده که سقف نداشته باشد! ) )

[[page 22]]

انتهای پیام /*