مجله نوجوان 149 صفحه 13

کد : 135417 | تاریخ : 22/06/1395

ما یک نیم نگاهی به لیست کردیم، از اول تا آخرش خارجی نوشته بود. انگلیسی من هم خوب نبود. ته لیست مثل این که مراعات ما رو کرده باشن نوشته بودند: کباب برّه. مثل فیلمهایی که دیده بودم به کباب بره اشاره کردم و کلاسورو دادم به دست گارسون. گارسون تا روی میز خم شد و نزدیک بود سرش بخورد به میز. بلند شدم و گفتم: آقا خواهش می­کنم، شرمنده نفرمایید. خلاصه کنم. چند دقیقه­ای گذشت و توی این مدت به روسها نگاه می­کردم. اونا هم گاه گداری نگاهی به ما می­کردند ولی هر چی سر تکون می­دادم اونا فقط می­خوردند. یک چیزایی مثل خرچنگ قورباغه بود... آخ.آخر سر کلی سالاد و نوشابه چیدند روی می زما. داشتم دق می­کردم. به خودم گفتم؛ آخه دیوونه! مجبور بودی خودتو با اشکنه بکشی که حالا حسرت به دل از دنیا بری؟ بالاخره کباب بره رسید. یک دیس بزرگ که تقریباً نصف یک بره را داخلش گذاشته بودند. انگار فکر کرده بودند ما گاویم. مادرم اگر بود با این گوشتها یک ماه هر روز به ما آبگوشت می­داد امّا به اندازۀ یک لقمه هم اشتها نداشتم. امّا مگه می­شد از خیر گوشتها گذشت؟! با حالت خیلی رسمی و برای اولین بار با چنگال شروع کردم به خوردن گوشت. بعد از اینکه چند تیکه خوردم داشتم از بین می­رفتم. حالت تهوع پیدا کرده بودم ولی این­قدر گوشتهای لعنتی خوشمزه بودند که نمی­شد از خیرشان گذشت. کاش به جای این کیف پاره پوره یک قابلمه همراهم بود. چشمم به دستمال کاغذی افتاد. با خودم گفتم: آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید. می­خواستم یک تیکه گوشت لای دستمال بذارم که دیدم روسیهایی که دارند خلال می­کنند پنجاه نفری مثل اینکه تلویزیون نگاه کنند منو تماشا می­کنند. مثل اینکه ایرانی به این چشم و دل سیری ندیده بودند، اونم با لباسهای نه چندان چشم و دل سیرانه . خوشبختانه، یک آقای مهربون به دادم رسید. البته قصد کمک به منو نداشت ولی همین که با اون لباسهای شیک و چشم­گیر از آسانسور خارج شد صد تا چشم سبز و آبی چرخید طرفش. ما هم فرصت را غنیمت شمردیم و یه تیکه گوشت لای دستمال کاغذی پیچیدیم و انداختیم توی کیف .بعد مثل اینهایی که کار هر روزشان است که فقط یک لقمه از غذا می­خورند، خیلی طبیعی میز رو ترک کردیم و در حالی که هنوز حالت تهوع داشتیم از هتل خارج شدیم. امّا اون یه تیکه گوشت یقۀ ما رو ول نکرد. توی دانشگاه سر کلاس نشسته بودیم، حالم اصلاً خوب نبود. آخه ما از کجا می­دونستیم اشکنه و گوشت بره با هم سازگاری ندارن؟ مشکل، زیاده­روی بود. تازه ما یک دهُم گوشت بره را هم نخورده بودیم ولی هر کی وارد کلاس می­شد می­گفت: چه بوی خوبی می­آد... این بوی چیه؟ ...به به... حتی استاد که وارد کلاس شد، گفت: کی سور چرونی کرده؟... فکر ما را هم می­کردید... یک خانمی از ته کلاس داد زد: استاد کباب بره است. من از دهنم پرید: آفرین، دقیقاً.

[[page 13]]

انتهای پیام /*