مجله نوجوان 151 صفحه 13

کد : 135489 | تاریخ : 22/06/1395

آقای دکتر گوشی پزشکی خود را دور گردنش انداخت و پرسید : این بچّه چند روزه که تب داره ؟ بعد به لکّه های روی بدن بچّه اشاره کرد و گفت : اینا چی ؟ خانم گیبسون که به دنبال آقای گیبسون وارد اتاق شده بود فوراً گفت : یک هفته ای می شه ! چطور مگه ؟ آقای گیبسون که خود را مقصر می دید سرش را پایین انداخت و خانمش ادامه داد : به این باباش گفتم اون هفته ببردش دکتر ولی . . . پدر کتی وسط حرف خانم گیبسون دوید و گفت : این بچه باید فوراً بستری بشه . سپس روی کاغذ مطالبی را نوشت . کاغذ را تا کرد و درون پاکتی که از کیفش بیرون آورده بود گذاشت و به دست آقای گیبسون داد و گفت : این نامه رو با بچّه می بری بیمارستان شهر . من براشون همه چیز رو توضیح دادم . خانم گیبسون که حسابی گیج شده بود ، گفت : یعنی چی آقای دکتر ؟ ! بعد به طرف مادر کتی رفت و با همان حالت نگران دست او را گرفت و گفت : یعنی پسرم . . ؟ و گریه امانش نداد تا بقیة حرفش را بزند . مادر کتی ، خانم گیبسون را در آغوش گرفت و گفت : نگران نباش . برای همة بچه ها پیش میاد ! بعد به جنگل که از کادر پنجره به شکلی تاریک و مبهم پیدا بود . نگاه کرد و گفت : این جنگل . . . . و حرفش را ادامه نداد . ناگهان صدای پلیس جوان از بلندگوی ماشین بلند شد ، آقای گیبسون ! آقای گیبسون ! شما کجایین ؟ بیاین دیگه ؟ بلندگو سوت وحشتناکی کشید و قطع شد . آقای گیبسون به پدر کتی نگاه کرد . پدر کتی دو بازوی آقای گیبسون را مردانه فشرد و گفت : شما به بچه تون برسین . ما با این پسر می ریم دنبال کتی ! آقا و خانم گیبسون پسرشان را درون ماشین گذاشتند و به سمت شهر به راه افتادند . پلیس جوان قدری از قبل گیج تر شده بود . آقای دکتر و مادر کتی از پلیس پرسیدند که چه چیزی پیش آمده است ؟ و پلیس توضیح داد که آن جنگل ، جای خطرناکی است و آن ها نمی توانند پدر و مادر کتی را با خود ببرند ولی پلیس جوان در برابر لحن جدّی و مادر کتی تسلیم شد و همگی به سمت جنگل به راه افتادند . ادامه داد . . .

[[page 13]]

انتهای پیام /*