
آسمانیها
ترنم کلمات
قربان ولیثی
اگر علی نبود . . . . . . . . . باران نبود
اگر باران نبود ، اگر درخت نبود ، پرنده نبود ، اگر پرنده نبود ، آسمان تنها بود .
اگر بهار نبود ، روزها با چه امیدی می گذشتند ؟
اگر دریا نبود ، چشمه ها با چه آرزویی می جوشیدند ؟
اگر کوهها نبودند ، زمین چگونه آرام می گرفت ؟
اگر ستاره ها نبودند . . . . . ، اگر اشاره ها نبودند . . .
اگر بادها نمی وزیدند . . .
اگر علی نبود . . . . باران نبود ،
درخت نبود ، پرنده نبود ، آسمان تنها بود .
اگر علی نبود ، بهار نبود ، کوه نبود ، ستاره نبود ، اشاره نبود .
اگر علی نبود ، پس چه بود ؟
اگر علی نبود ، زمین چرا باید باشد ؟
اگر علی نبود ، آدم چرا باید آفریده می شد ؟
علی هست ، که هستی می تواند باشد .
در کوچه باغ حکایت
علی علیه السلام وقتی که برای نخستین بار ، پیغمبر صلی الله علیه و آله را در حال نمازگزاردن دید ، فرمود : « این نماز را برای که می گزاری و که ما را می پرستی ؟ »
پیغمبر صلی الله علیه و آله ، فرمود : « ما خدای را می پرستیم و نماز به آستان او می گزاریم . تو نیز به دین ما در آی ای علی . »
علی علیه السلام پاسخ داد : « می روم و از پدر اجازه می گیرم . »
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود : « روا باشد ، برو »
و علی علیه السلام برفت اما هنوز از درِ خانه بیرون نرفته بود که بازگشت و فرمود : « ای پیغمبر خداوند ، خدا مرا بیافرید و از پدرم نپرسید . من نیز برای ایمان آوردن به تو ، به اجازة پدرم نیازی ندارم . »
پس پیغمبر شهادت بر وی عرضه کرد و علی علیه السلام مسلمان شد و با پیغمبر صلی الله علیه و آله به نماز ایستاد .
منبع : تفسیر طبری
[[page 26]]
انتهای پیام /*