مجله نوجوان 152 صفحه 4

کد : 135516 | تاریخ : 22/06/1395

گفتگوی خودمانی شهریار زنجانی محرم ترین گوش شنوا خیلی وقت ها پیش می آید که آدم دوست دارد با کسی حرف بزند . تلفن را بردارد و به یک نفر آدم زنگ بزند و هر چه را که در دل دارد بیرون بریزد و یک نفس راحت بکشد . برای مثال به یکی از دوستانش زنگ بزند و در مورد بداخلاقی آن روز مادرش گله و شکایت کند ولی فردا صبح که پایش را درون کلاس می گذارد متوجه می شود پروندة درد دل دیروزش روی میز همة بچه ها باز است و دارند به آن می خندند . در آن وقت آدم هزار بار بر خودش لعنت می فرستد و آرزو می کند که ای کاش دلش از غصه می ترکید ولی با کسی در این مورد حرفی نمی زد . در این وقت است که می فهمی هیچ دوستی محرم راز آدم نیست . خیلی وقت ها آدم دوست دارد پیش دختر خاله یا پسرخاله اش بنشیند و در یک روز تعطیل در خانة مادربزرگ در مورد مسئله ای که تازه برایش پدید آمده است صحبت کند . بعد صحبتشان گل می اندازد و آن فرد فکر می کند می تواند تمام جزئیات دلش را در سفرة پهن شدة کلامش بگذارد و در این میان یکی دو تا از آن رازهای مگوی خود را هم فاش می کند ولی درست هفتة بعد که همگی خاندانش باز هم در خانة مادربزرگ جمع شده اند ، متوجه می شود همه دارند طور دیگری نگاه می کنند و گاهی اوقات هم متلک هایی بار او می کنند و به او زخم زبان می زنند . در اینجاست که آدم دریچة دلش را به روی اقوامش نیز می بندد و نمی گذارد هیچکس در گنجة دلش سرک بکشد . گاهی اوقات که دل آدم بدجوری گرفته است و

[[page 4]]

انتهای پیام /*