دکتر محمد رضا سنگری
قسمت پایانی
آتش و کاروان
بقیع غوغاست. همه آمدهاند. چند روز است که کاروان سوگوار از صبح تا شام در بقیعاند. زینت سلاماللهعلیه
مرثیه میخواند. امالبنین مویه میکند. رباب سوگنامه میخواند و امالبنین، آتشین و گدازان سخن میگوید.
سرودههای سوزناک امالبنین شهر را به شیون نشانده است؛ همه میآیند کنار بقیع و خاک را به گرمای اشک خویش مهمان میکنند. حلقۀ سوگ و سوز به پاست. امالبنین میخواند؛ دلها دم میگیرند، اشکها بر گونهها سینه میمیزنند و پریشانی در پریشانی بقیع را پر میکند.
شگفتا که مروان بن حکم نیز میآید؛ دشمن دیرینه و کینهتوز حسین علیهالسلام، او نیز نمیتواند در صدای
محزون و سرودههای امالبنین گم نشود و اشک نریزد.
امالبنین همسر علی است. مادر عباس است، بلاغت و فصاحت علی علیهالسلام در صدایش و شجاعت همسر و
فرزندش در فریادش تموج دارد. میایستد و سخن میگوید:
آفتاب آسمان زندگیام عباس! ماهتاب کربلای حسین، عزیزم! زیبای دلربای مادر، از چه بگویم! از بازوان ستبرت،
از قامت رشیدت، از پیشانی روشن و بلندت که خورشید را در موج موج خود نشانده بود. از دست کریم بریدهات،
[[page 28]]
انتهای پیام /*