
یک نفر غمهای ما را میشمرد
یک نفر اینجا صدایش گرم بود
مهربانیهای او پایان نداشت
اطلسیهای نگاهش نرم بود
در میان بارش چشمان او
آسمان میماند، یک جا در شگفت
در تب اندوههای موسمی
یک نفر دستان ما را میگرفت
نیم شبها زیر هر ناباوری
یک نفراندوهدار شهر بود
یک نفر در خلوت نیزارها
در پی تعبیر خواب نهر بود
سرسرای روشن دستان او
مأمن آرام آهوهای دشت
مثل یک موسیقی دنبالهدار
آشنا با وزن شببوهای دشت
از فراترها، کسی همرنگ صبح
کاش میآمد کنارم مینشست
تا بیاویزم به دامانش خدا!
تا بگویم او نرفت، او هست! هست.
[[page 11]]
انتهای پیام /*