مجله نوجوان 160 صفحه 11

کد : 135703 | تاریخ : 21/06/1395

یک نفر غمهای ما را می­شمرد یک نفر اینجا صدایش گرم بود مهربانیهای او پایان نداشت اطلسیهای نگاهش نرم بود در میان بارش چشمان او آسمان می­ماند، یک جا در شگفت در تب اندوههای موسمی یک نفر دستان ما را می­گرفت نیم شبها زیر هر ناباوری یک نفراندوهدار شهر بود یک نفر در خلوت نیزارها در پی تعبیر خواب نهر بود سراسری روشن دستان او مأمن آرام آهوهای دشت مثل یک موسیقی دنباله­دار آشنا با وزن شب بوهای دشت از فراترها، کسی همرنگ صبح کاش می­آمد کنارم می­نشست تا بیاویزم به دامانش خدا! تا بگویم او نرفت، او هست! هست.

[[page 11]]

انتهای پیام /*