مجله نوجوان 160 صفحه 12

کد : 135704 | تاریخ : 21/06/1395

طنز فاضل ترکمن از دفتر خاطرات گاو مش حسن شنبه: خدایا این دیگر چه صاحبی است که به من داده­ای؟ دریغ از یک جو مرام و معرفت. چه­قدر برایش ماما کردم. زمینش را صاف و صوف کردم، اصلا تمام دار و ندارش مال من است. صبح آمد، شیر دوشید، ظهر آمد، شیر دوشید. عصر آمد، شیر دوشید، نامرد شب هم به جای خوابیدن آمد طویله و شیر دوشید! زنش با شیر من کره و پنیر درست می­کرد، ماست، دوغ، کشک... بعد هم کلی به خودش می­بالید که کدبانوست. همه­اش تقصیر خودمه کاش یک شاخ درست و حسابی داشتم تا لت و پارش می­کردم.ماااااااااا هیچ وقت فکر نمی­کردم روزی برسد که... « واقعا» که من چه­قدر گاوم! یک شنبه: ( می­خوان منو بفروشن) این جمله­ای بود که مش حسن خیر ندیده روی یک مقوای کج و کوله نوشته بود و بی­ادبیه... چسابانده بود به قسمت عقب بدن من. نمی­دانم با چه کوفتی هم چسبانده بود که هر چه قدر زور می­زدم کنده نمی­شد! این هم از ماخر و ماقبت ما! توی خواب هم نمی­دیدم که مش حسن از من دل بکنه. یعنی حالا کی منو می­خره؟ اگه بدتر از مش حسن باشه، چه خاکی تو سرم بریزم؟ اگه بخواد به زور شوهرم بده، چه طوری بهش بگم« من قصد ازدواج ندارم»؟

[[page 12]]

انتهای پیام /*