مجله نوجوان 165 صفحه 6

کد : 135842 | تاریخ : 21/06/1395

شهریار زنجانی حرفهای خودمانی من بزرگ شده­ام! دلسوزی مادرانه تربیت پدرانه مادر هر روز دنبال پسرش می‏رود و او را از مدرسه می‏آورد. در کیف پسرش میوه و تنقلات می‏گذاردکه از بیرون چیزی نخرد و نخورد و مریض نشود ولی همۀ بچّه‏های مدرسه از بوفۀ مدرسه خرید می‏کنند. هیچیک از آنها نه مرده‏اند و نه دچار بیرون روی شده‏اند. مادر برای کوچکترین اختلاف نمره به مدرسه می‏آید و با معلّمان و مدیر و ناظم مدرسه در مورد احتمالات موجود برای افت تحصیلی پسرش به مذاکره می‏نشیند. مادر با دیدن یک زخم روی دست و پای پسرش علّت را جویا می‏شود و حقّ ضاربان را کف دستشان می‏گذارد. او پا به پای پسرش می‏نشیند تا پسردرسهایش را بخواند. او همیشه نگران پسرش است ولی پسر از این همه نگرانی خسته شده است. این نگرانی تا وقتی پسر کوچک بود خیلی دلچسب بود ولی حالا پسر حتی اگر از گرسنگی تلف شود هم نمی‏داند چه کار باید بکند. او فقط باید صبرکند تا مادرش به فریادش برسد. حالا که پسردوران راهنمایی را پشت سرگذاشته و وارد دبیرستان شده است مورد تمسخر همسالان خود قرار می‏گیرد. به او می‏گویند: «بچّه ننه!» وقتی او منصفانه با خودش می‏اندیشد می‏بیند زندگی بدون تکیه کردن به مادر، برایش محال است. حالا او می‏خواهد روی پای خودش بایستد و همین خواسته باعث می‏شود دلسوزی و نگرانی‏های مادرش او را کلافه کند. پدر، هر روز پسر را صدا می‏کند و توصیه‏های ایمنی را به او حالی می‏کند. اگر حالی پسرشدکه هیچ اما اگر نشد در هر زمان و هر مکان و تحت هر شرایط در لحظۀ سر زدن اشتباه از پسر، پدر چوب تنبیه را به دست می‏گیرد و بچّه را متوجه اشتباه می‏کند. پدر همیشه فکر می‏کند پسرش نمی‏فهمد دارد چه کار می‏کند. او فکر می‏کند پسرش بالاخره خودش را تباه می‏کند و نابود می‏شود. هنگامی که ازنظر پدر، پسر، ایجاد مشکل کرده است ممکن است عمو، دایی، عمه یا حتی خاله حضور داشته باشند ولی پدر با شعار «بچه عزیزه ولی تربیتش عزیزتره!» لحظه‏ای در تربیت پسرش تعلل نمی‏کند و همانجا نقداً پسرش را تربیت می‏کند. همین مسئله باعث می‏شود که پسر در مقابل دیگران کوچک بشود و احساس کند شخصیتش خرد شده است. او در حضور پدرش حتّی نمی‏تواند یک سینی چای را به میهمانان تعارف کند و در حین چنین عملی حتماً یک حادثه رخ خواهد داد. پسر بزرگ می‏شود ولی از نظر پدرش او فقط گنده شده است. حالا او می‏خواهد روی پای خودش بایستد و همین خواسته باعث می‏شود تربیت کردن پدرش او را کلافه کند.

[[page 6]]

انتهای پیام /*