مجله نوجوان 167 صفحه 18

کد : 135926 | تاریخ : 21/06/1395

برگی از خاطرات یک خر.... نازنین جمشیدی من یک روزی مثل بقیه روزها بود که به دنیا آمدم و با صدای گریه حضورم را اعلام کردم! من خیلی خوش شانس بودم چون از همون اول کلی شادی و سرور به خانوادم هدیه کردم... تبریک میگم، اول باید بیاین پذیرش تسویه حساب کنید تا بچه رو بهتون تحویل بدن! در دوران کودکی خیلی زود بچه­های محل با من کنار آمدند و من هم درمقابل از گذاشتن مرام و معرفت کم نمی­آوردم... الان می­رم توپتون رو می آرم الان میرم توپتون رو می آرم... دوران مدرسه از بهترین دورانهای زندگی من بود. از همون روزهای اول بچه ها به من توجه می­کردندو همیشه زنگهای تفریح دنبالم بودند تا با من دوست شوند.. میشه بگی چقدر دیگه باید صبر کنم تا با من دوست بشین؟ این بستگی به ساندویچ­هایی داره که مامانت برات میذاره!

[[page 18]]

انتهای پیام /*