فاطمه طباطبایى:

احساس کردم باید به امام متوسل شوم

یکى از دوستانمان مى‏گفت: خانمى، که مستخدم خانه ماست و زهرا نام دارد، داستانى با امام دارد

کد : 38725 | تاریخ : 11/09/1391

یک روز یکى از دوستانمان مى‏گفت: خانمى، که مستخدم خانه ماست و زهرا نام دارد، داستانى با امام دارد. پرسیدم داستان او چیست؟ گفت: دختر او که حدود 25 سال سن داشت مرض سختى داشت به طورى که در اثر آن کاملاً فلج شده و در بیمارستان خوابیده و دکترها هم او را جواب کرده بودند. یک روز که شما خانه ما بودید، به او گفتم ایشان عروس امام است تا آن روز شما را دید مى‏گفت آن شب احساس کردم خوب است براى شفاى دخترم به امام متوسل شوم. او آن شب به امام متوسل شد و همانجا چیزى را نذر امام کرده و دعا کرده و خوابیده بود. همان شب در خواب دیده بود امام به خوابش آمد و به او گفت زهرا خانم ناراحت نباش، مسأله‏ات حل مى‏شود، تو سراغ من براى یک چنین چیزى آمده‏اى، نگران نباش. دخترتو خوب مى‏شود.
آن زن چند روز بعد از آن خوابى که دیده بود به بیمارستان مى‏رود و به دخترش مى‏گوید: شما شفا پیدا مى‏کنى چون دیشب من امام را در خواب دیدم و از ایشان شفاى تو را خواستم.
آن خانم مى‏گفت: ساعت 5 بعدازظهر آن روز حال دخترم کاملاً خوب شد و شفا پیدا کرد. شفاى او خیلى سر و صدا ایجاد کرد، همه دکترها باتعجب از من علت شفاى دخترم را مى‏پرسیدند بعد آن دوست به من گفت: فلانى چطور شما این قضیه را نشنیده‏اید؟ گفتم امام از این چیزها زیاد داشته‏اند.
آن خانم به دوستم گفته بود: شب بعد دخترم از بیمارستان مرخص شد در حالى که تمام پرسنل بیمارستان و پرستارها به تماشاى او آمده بودند چون مى‏دیدند امام او را شفا داده‏اند. بعدها آن خانم به دوست من گفته بود با اینکه من امام را در زمان حیاتشان ندیده بودم اما از او شفاى دخترم را خواستم و ایشان دخترم را شفا دادند و الآن دخترم خوب شده و چند تا بچه دارد.

منبع: سبوى نور، به کوشش غلامعلى رجایى ـ فرامرز شعاع حسینى، ص100

انتهای پیام /*