نوشته : ریچارد براتگین
ترجمه:اسدالله امرایی
داستان
یاد بچههای محل
همین طور گذشت.
در طول جنگ جهانی دوم، خود من به
تنهایی 892352 سرباز دشمن را نفله
کردم، بی آنکه از بینی یکی خون بیاید.
در جنگ، بچهها کمتر از آدم بزرگها به
بیمارستان و بهداری نیاز پیدا میکنند.
در جنگی که آنها راه میانداختند،
تلفات فقط به مرگ میانجامید،زخمی
و این حرفها نداشتند.
من 987 ناو جنگی، 532 ناو هواپیمابر،
799 رزم نام، 2007 ناوشکن و 161
کشتی تدارکاتی را به قعر آب فرستادم.
کشتیهای تدارکاتی اصلاً هدف جالبی
نبود، لطفی هم نداشت.
علاوه بر آنها 5465 قایق تندروی
گشتی را دود دادم. نمیدانم چه
مرضی بود که این همه قایق
تندرو میزدم. در طول چهار
سال جنگ به هر طرف
که میچرخیدم،دخل یک
قایق گشت را میآوردم.
هنوز نفهمیدم چرا. 5465 قایق
کم رقمی نبود.
فقط سه تا زیردریایی زدم. زیر دریاییها
به محدودۀ کوچۀ ما نمیآمدند. اولین
بچههای محلۀ تاکومای واشنگتن در
دسامبر 1941 وارد جنگ شدند. لابد
میخواستند پا جای پای بزرگترهاشان
بگذارند و جز این راهی نداشتند.
بزرگترهایی که انگار میدانستند
اوضاع از چه قرار است.
میگفتند:« پرل هاربر یادتان نرود!»
میگفتیم :«حتماً .»
آن وقتها بچه بودم. البته حالا
خیلی فرق کردهام. ما هم توی تاکوما
میجنگیدیم. بچهها دشمنان خیالی
را درست مثل آدم بزرگها که
دشمنان واقعی را میکشند ، سر
به نیست میکردند. چند سال
[[page 30]]
انتهای پیام /*