مجله نوجوان 171 صفحه 34

کد : 136086 | تاریخ : 21/06/1395

هوشنگ ابتهاج شعر جان صد مرغ گرفتار فدای دهنت بر لبت مژدۀ آزادی ما می­گذرد جانِ صد مرغ گرفتار فدای دهنت دوستان بر سر پیمان درستند، بیا که نگون باد سر دشمن پیمان­شکنت خود به زخم تبر خلق درآمد از پای آن که می­خواست کزین خاک کند ریشه کنت بشنو از سبزه که در گوش گل تازه چه گفت: با بهار آمدی، ای به ز بهار آمدنت بنشین در غزل سایه که چون آیت عشق از سر صدق بخوانند به هر انجمنت باغبان ! مژدۀگل می­شنوم از چمنت قاصدی کو که سلامی برساند ز منت؟ وقت آن است که با نغمۀ مرغان سحر پر و بالی بگشایی به هوای وطنت خون دل خوردن و دلتنگ نشستن تا چند؟ دیگر از غنچه برون آر سر از پیرهنت آبت از چشمۀ دل داده­ام، ای باغ امید که به صد عشوه بخندید گل و یاسمنت بوی پیراهن یوسف ز صبا می­شنوم مژده­ای دل که گلستان شده بیت­الحزنت

[[page 34]]

انتهای پیام /*