مجله نوجوان 173 صفحه 6

کد : 136130 | تاریخ : 21/06/1395

زهرا رحیم پور تصویر گر : ملیکا سعیدا داستان ماجراهای من در یک خونة استثنایی می­پرسید چرا؟ خب شما حق دارید کجا بودیم؟ بعله، گفتم توی اتاقهای ولی وقتی ماجرای خونة ما را شنیدید، ما دو تا فرش دوازده متری افتاده که حتماً به من حق می­دهید. مثلاً خودتون یکیش هم به دیوار میخ شده. با این فرض کنید که با هفت تا خواهر و حساب حتماً قبول دارید که اتاقهای برادر، زیر سایة بابا و مامان مهربان و خونة ما همینطوری بدون حضور عمه مادر بزرگ از گل بهتر(تا اینجاشو اگه هم کاملاً پره. عمه خانوم دیگه کیه حساب کنید میشه یازده نفر) توی یه الآن براتون می­گم خونة دو اتاقة قدیمی زندگی کنید. جونم براتون بگه، بابای من همیشه گفتم دو تا اتاق... درسته ولی شما زیاد میگه نصفی از بچههای دنیا عمّه دارند جدی نگیرید چون دو تا اتاق ما روی اما توی تموم دنیا هیچ عمّه­ای مثل هم رفتهاندازة آشپزخونة یکی از این عمّة شما پیدا نمی­شه خونههایی که توی سریالهای تلویزیونی البته منم به بابام حق میدم و فکر هم نشون می-دن هم نیست. (ناشکری نمی-کنم که توی تموم دنیا همچین عمّه کردن کار خوبی نیست!) چشم. خانوم خونگرم و مهربونی پیدا بشه تعجب نکنید! توی خونة ما از این عمّه خانوم هر هفته دو یا سه بار همراه اتفاقها زیاد می افته. مخصوصاً در شوهر عمة نازنین با نه تا بچّة تپل مپلی مورد مامانم دارم مطمئن می -شم که و خیلی ملوس به ما سر می-زنه و خب علم غیب داره، حتّی فکرهای منو هم حسابی هم از ما احوالپرسی می-کنه. میخونه. یعنی در واقع ایشون خیلی دلشون برای ما تنگ می­شه! ما همگی عمه خانوم رو خیلی دوست داریم،فقط عیبش اینه که این احوالپرسیها معمولاً تا بعد از شام طول می­کشه. موقع آشپزی، مادر و مادر بزرگ و عمه خانوم و سه تا از دخترها می­ریزند توی آشپزخانه، دست آخر هم با اینکه

[[page 6]]

انتهای پیام /*