مجله نوجوان 185 صفحه 28

کد : 136512 | تاریخ : 21/06/1395

مریم شکرانی mrvm_shokrani@yahoo.com سفرنامة ایران ! 8 آگوست مقدمه : ای گل زیبا سلام ! خیر مقدم ، چه خبر ؟ دوست کجا ؟ راه کدام ؟ ! با عرض سلام ، من یک خارجی هستم و عارضم به حضور انورتان که بعد از سالیان سال یک پولی به دست ما رسید و ما هم تصمیم گرفتیم بعد از سالی و ماهی دست خانم ، بچّه ها را بگیریم و ببریم سفر ، از انجا که ما دنیا ندیده بودیم . تصمیم گرفتیم یک سرچی توی اینترنت بکنیم و یک جایی برای خرج کردن این پول زبان بسته پیدا کنیم . دست بر قضا در یک سایت گردشگری ، کلّی عکس های خوشگل خوشگل و با رزولوشن و کیفیت بالا از ایران دیدیم و جوگیر شدیم که تشریف بیاوریم ایران . الان ما در هواپیما نشسته ایم و داریم به سمت ایران می آییم . صد بار به این آلبرت گفتم داریم به یک کشور محترم با تمدّن چند هزار ساله می رویم و هِی دستش را توی دماغش نکند . باز انگار توی کلّة این بچّه به جای مغز فِرنی ریخته اند ، نشسته است کنار پنجرة هواپیما و انگشتش را تا ته توی دماغش چپانده است . 10 آگوست ما تازه از هواپیما پیاده شدیم . نمی دانم چرا یک ایرانی مهربان توصیه کرده مقداری پول در صندوق خیریه توی فرودگاه بیندازیم که به خیر گذشته است ! من که چیزی سر در نیاوردم ولی به گمانم این یکی از رسوم ایرانیهاست . که بعد از پیاده شدن از هواپیما پول به صندوق های خیریه می اندازند . راستی آلبرت دارد از گرسنگی می میرد چرا که شام آشپز هواپیما سوخت . تازه کمربند صندلی ژولیت هم 25 اینچ از اندازة استاندارد کوتاهتر بود و ایشان در تمام طول راه به رنگ بنفش ارغوانی متمایل شده بودند . 11 آگوست ما اینجا در هتل مجبوریم به خط هیروگلیف مصر باستان نامه نگاری کنیم تا مسئولان هتل بفهمند چه مرگمان است و چه کوفتی می خواهیم ؟ ! غیر از زبان هیروگلیف ، زبان فارسی و زبان و الفبای دیگر موسوم به الفبای باغچه بان نیز در لیست دانش زبانی مسؤؤلان هتل موجود است . 12 آگوست امروز با ژولیت به یک طلا فروشی رفتیم و مقداری از زیور آلات ایشان را فروختیم . چرا که یک فرهنگ خاصی در اینجا وجود دارد که فروشندگان و صاحبان کالا و خدمات به محض اینکه بیگانه ای را شناسایی کردند نرخ کالا و خدمات خود را شش برابر می کنند . بدبختانه ما علاوه بر آنکه زبان فارسی بلد نیستیم ، قیافه های تابلویی هم داریم و پیداست که ایرانی نیستیم . یکی از نکاتی که بنده از سفر به ایران آموختم این بود که چون ایرانیها انسانهایی غیرقابل پیش بینی هستند ، لذا برای سفر به کشورشان هم نمی شود برنامه ریزی اقتصادی کرد و یک خارجی برای سفر به ایران غیره می بایست کلّیة دار و ندار و زار و زندگی خویش را نقد کند . خدا بابای ژولیت را بیامرزد که همیشه عین ندید بدیدها کلیِة طلا و جواهراتش را به خودش آویزان می کند وگرنه مجبور بودیم در این کشور غریب ، گدایی کنیم و با کمک صلیب سرخ و امدادگران بدون مرز به مملکتمان برگردیم .

[[page 28]]

انتهای پیام /*