ایرج اصغریلو-13ساله از تهران
کتابخانه؛ دنیایی پر از هیاهو
شیرین کتابخانه را میشکند، صدای
ورق خوردن کتابها یا جابه جا شدن صندلیهاست.
ناگاه نگاهت به قفسههای پر از کتاب میافتد و به فکر فرو میروی. با خود میاندیشی کتابخانه به ظاهر ساکت است اما هر کتابی دنیایی پر هیاهو و پر ماجراست؛ حاصل عمر خود را به صورت کتاب در اختیار ما گذاشتهاند تا به سادگی از آنها استفاده کنیم.
یکبار دیگر به قفسههای پر از کتاب نگاه میکنی و با خود تصمیم میگیری که هر روز فرصتی را به مطالعه اختصاص دهی و از این تجربههای ارزشمند استفاده کنی.
روی صندلی مینشینی و کتاب را پیش رویت میگذاری، به آرامی میگشایی. اول از همه، عنوان کتاب خودنمایی میکند.
کتاب را ورق میزنی و با اشتیاق
شروع به مطالعه میکنی. از همان
دوران دبستان علاقۀ خاصی به تاریخ
و سرگذشت گذشتگان داشتی. پس کتاب را به دقت میخوانی. گاهی چهرهات در هم میرود و لحظهای با
خشم دستهایت را به هم میفشاری.
اگر کسی از دور به حرکاتت دقت کند، متوجه خشم یا ناراحتیات میشود.
همین طور که کلمهها به سرعت
از زیر چشمانت میگریزند و وقایع
را برایت نقل میکنند، ناگاه دست از مطالعه برمیداری. نگاهی به اطراف میاندازی.
همه در حال مطالعه هستند و تنها
صدایی که سکوت
وارد کتابخانه میشوی. یکی از ظهرهای گرم تابستان است. هوا خیلی گرم است. نسیم خنک کولر از داخل کتابخانه بر صورتت مینشیند و احساس نشاط، تمام وجودت را فرا میگیرد.
عدۀ زیادی پشت میزها نشستهاند و هر یک در دنیای کتابی که پیش رو دارند، سیر میکنند. سکوت زیبایی فضای کتابخانه را فرا گرفته است. چشمها بر روی کلمهها حرکت میکنند و کتابها پی در پی ورق میخورند. تو نیز به طرف قفسهای میروی و با چشم، عنوان کتابها را
از نظر میگذرانی. ناگاه دیدگانت، بر روی عنوانی متوقف میشود. کتاب
را از قفسه بیرون میآوری و چون دوستی مهربان با خود همراه میکنی
و به طرف یکی از میزها میروی. بر
[[page 32]]
انتهای پیام /*