تا سالی بعد باز نخواهد گشت؛ کاروانی که عبورش دل را میلرزاند و یادآوری حضورش قلب را به در و دیوار سینه میکوبد.
کاروان میرود و تو میمانی و آنچه توشه از آن برداشتهای و شاید حسرت که نتوانسته باشی از آتش رهایی یابی.
اگر اینگونه است، فریاد بزن. تا دیر نشده است. تا کاروان نور دور نشده است. فریاد بزن؛ صد بار، هزاران بار الغوث بگو و گناهانت را در آتش بسوزان. اگر این فرصت از کَفَت برود در آتش معاصی خواهی سوخت. تردید مکن. زمان تنگ است و مسیر زندگی راهی ناهموار و طولانی. بیچراغ راه به چاه میافتی و حاصلی جز نابودی
نداری. فریاد بزن و دلت را گرو بگذار تا روحت را بپالایند. از زشتیها و ترسها و گمانهای بد. از آنچه پشت سر برادرت گفتهای و آنچه ناروا که به این و آن نسبت دادهای. روحت را میپالایند از آنچه ناحق که حق جلوه دادهای و آنچه ناصواب که صواب اندیشیدهای. روحت را پاک میکنند از آنچه یتیم آزاری، از آنچه کج پنداری و از هر آنچه خودت میدانی که در مسیر رسیدن به کاروان، سنگ راهت شده است.
باید که توفیق را بیابی. که توفیق آمرزش، کلید رهایی از زندان است و زندانت خودت هستی. میلههای قفس را بشکن و روحت را پرواز بده تا اوج
رسیدن، تا اوج بخشش، تا خورشید. امشب، بهار را صدا بزن. پروانهها را صدا بزن و فرشتگان مقرب درگاه را که در آمد و شد آسمان و زمینند و عطر بهار در ریههایت پر کن تا وجودت لبریز از بهار شود.
امشب اگر بگذرد، تکرار نمیشود. امشب شب موعود است. قدردان امشب باش که امشب شب قدر است. هر چند آنچنان که باید نمیتوانی آن را درک کنی. امشب که آسمان و زمین، نور باران فرشتگان و نگاه حق است. شبی که از هزار سال بهتر است، از هزاران سال برتر است. پای سجّادۀ دلت بنشین و تا طلوع خورشید رستگاری، دامن او را رها مکن.
[[page 25]]
انتهای پیام /*