نویسنده: هوارد برسلین
ترجمه: دلارام کارخیران
یک اشتباه کوچولو
یک پنجرة کوچک با باریکهای کاغذ
که روی شکستگی آن را پوشانده بود
تا از هجوم هوای سنگین جلوگیری کند.
از پشت پنجره به زحمت میشد مرد کوچکاندام عینکی را دید که با دقت، ساعتهایش را در ویترین میچید. او هیچ توجهی به عابرانی که از جلوی مغازهاش
میگذشتند، نداشت.
مرد وقتی اجناسش را چید از مغازه
بیرون آمد و به ویترین خیره شد. او
ساعتهای دیواری و ساعتهای مچی را
با دقت تمام چیده بود. همة ساعتهای
دیواری روی ساعت 6 و همة ساعتهای
مچی روی ساعت 3 تنظیم شدهبودند.
ساعتفروش، نگاه رضایتآمیزی
داشت.
حدود یک ساعت بعد، مسافری از
اتوبوس پیاده شد. او مرد بلندقدی بود،
با سبیلهای بور که کت گرانقیمتی به
تن داشت. او کمی لنگ بود و عصایی
به دست داشت. او به پلیس چهار راه
که به او صبح به خیر گفتهبود، لبخند
زد. اسم این مرد، «لنگ گیهارد» بود و پلیس دربهدر دنبال او بود. گیهارد به آرامی قدم میزد. او به عصایش تکیه
زده بود و از کمهوشی پلیسهایی که به دنبالش بودند، در حالی که او آزادانه در
[[page 12]]
انتهای پیام /*