اسماعیل امینی
نور چشمی در حج
«نور چشمی» برای دومین بار است که به زیارت خانۀ خدا میرود. یک بار همراه بابابزرگش به عمره رفته است و حالا باباجان او را به حج تمتع آورده است.
«نورچشمی» خیال میکند که خودش همه چیز را میداند و نیاز به راهنمایی کسی ندارد.
او همیشه این جمله را تکرار میکند که اگر زرنگ نباشی، سرت کلاه میرود.
حالا او از میقات بیرون آمده و لباس احرام پوشیده و میبیند که دوستانش به
او میخندند. تعجب میکند اما دو تکه پارچۀ سفیدی که برای احرام
استفاده کرده، مثل احرام پدرش
است. پس عیب از کجاست؟
پدرش به او اشاره میکند که باید کلاه آفتابگیرش را بردارد.
اما نور چشمی میگوید که آفتاب
مکه تند است و او باید کلاه به سرش بگذارد و باز هم تکرار میکند که اگر
زرنگ نباشی، کلاه سرت میرود.
«نور چشمی» از غذای هتل خوشش
نیامده و رفته است برای خوردن پیتزا! پدرش نگران است اما نور چشمی
صحیح و سالم برمیگردد. چون نتوانسته پیتزا فروشی را پیدا کند، حالا قهر کرده و میگوید که چرا باید موقع اذان همۀ مغازهها
تعطیل باشند؟ چون او دوست دارد که وقتی همه برای نماز جماعت به مسجدالنبی میروند با خیال راحت به خرید بپردازد
.
«نورچشمی» همکلاسیاش را
در کاروان دیگری پیدا کرده
است و بدون خبر دادن
به پدرش رفته به هتل
آنها. پدرش نگران است و
اعضای کاروان همه منتظر او
هستند چون برنامههای بازدید
و زیارت، دسته جمعی است اما
نور چشمی به این حرفها گوش
نمیدهد. او و همکلاسیاش
دارند در بازار پرسه میزنند و
اصلاً نگران نیستند.
[[page 16]]
انتهای پیام /*