اسماعیل امینی
بابا بزرگ عزیز و علیرضا جان
علیرضا اولین نوۀ بابابزرگ است و
همین باعث شده که بابابزرگ او را
برای همراهی خود در سفر حج انتخاب
کند چون از روزگار جوانی با خودش
عهد کرده است که وقتی به زیارت
خانۀ خدا رفت، همراه یکی از نوجوانان
برود که برکت این سفر فقط نصیب
پدربزرگها و مادربزرگها نشود. علیرضا
خیلی خوشحال و بیقرار است و روزی
ده دوازده تا سؤال
دربارۀ این سفر
میپرسد؛ از پدر
و مادرش، از عمو و
دایی و خاله و عمهاش
اما بیشتر از بقیه، پدر
بزرگ به حرفهای او
توجه میکند.
- حج یعنی چی
بابابزرگ؟ برای
چی به سفر حج
میرویم؟
- حج یعنی تصمیم و قصد داشتن
علیرضا جان! ما هر کاری دربارۀ
وظایف دینی انجام میدهیم، برای
اطاعت از فرمان خداست. نماز و روزه
و حج هم برای اطاعت از فرمان الهی
است.
- بابا بزرگ! خیلی سطح بالا نگویید
که ما سوادمان نرسد. لطفاً سادهتر
توضیح بدهید.
- هرکس که به سفر حج میرود،
میخواهد بگوید که تصمیم گرفته
است همۀ زندگی خود را برای اجرای دستور خدا تغییر بدهد. مثل کسی که
به سربازی میرود و همۀ زندگیاش
تغییر میکند، حتی لباسهایش. زیرا او
باید برای اجرای دستور فرماندۀ خود
آماده باشد.
- آهان فهمیدم. پس برای همین
است که هر کس از حج بر میگردد موهایش را مثل موی سربازان کوتاه
کرده است؟
- عجله نکن و مطالب را با هم مخلوط
نکن. البته تقریباً حرف تو درست
است. کسی که در حج موهایش را
کوتاه میکند، در واقع اعلام میکند
که سرباز راه خداست و تسلیم اراده
و فرمان اوست.
- چرا همۀ مردم در حج لباس
[[page 26]]
انتهای پیام /*