مجله نوجوان 198 صفحه 29

کد : 136909 | تاریخ : 21/06/1395

نه انگار. در آینده حتّی یک انیمیشین فرهنگی به نام سیا ساکتی هم ساخته می‏شود ولی روی ایرانیان هیچ تأثیری نمی‏گذارد جز خنده و سرگرمی! آنها در هنگام رانندگی به هم ناسزاهای زشتی می‏گویند. به عنوان مثال: گوسفند، گوساله، شامپانزه و... مردم آینده در قرنهای دور که عصر دانش و فناوری نام می‏گیرد، فقط روزی دو دقیقه مطالعه می‏کنند! و آن دو دقیقه هم شامل این موارد می‏شود: منوی غذای رستورانها، زمان پخش سریالهای خانوادگی، قبوض آب و برق و گاز و...، تابلوهای سر مغازه‏ها و پاساژ‏ها و سایر موارد مشابه. در آینده یک چیزی اختراع می‏شود که به سمبل دانش و فناوری و تبادل اطلاعات مشهور است و فرهنگستان زبان فارسی واژۀ رایانه را برای آن تصویب می‏کند! امّا برای ایرانیها این وسیله سه معنی بیشتر ندارد: وسیلۀ تزیینی منزل، وسیلۀ گپ­زنی (چت)، وسیلۀ بازی. در سال 2008 و کمی این طرف‏تر و آن طرف‏تر، بیابانهای کنار زمین سپنتاخان تبدیل به جایی به نام دوبی می‏شود. بزرگترین آرزوی بعضی از ایرانیهای آینده این خواهد بود که به این مکان ضایع رفته و در کنار دریایش قدم بزنند. مردمان آیندۀ ایران کلّی زجر می‏کشند تا در کنکور سراسری قبول شوند و به دانشگاه بروند و مدرک بگیرند تنها به این دلیل که از دیگران کم نیاورند. آنها در آینده نه تنها تخت جمشید که یک خانۀ فسقلی 20 متری درست و حسابی نخواهند ساخت. زلزله که هیچ، اگر یک پیل (فیل) هم کنار ساختمانهای مهندسانۀ آنها نفس بکشد، همه در و دیوارهایش سه سوت پودر می‏شود. ایرانیهای آینده در اداره‏های خود به جای کار کردن، بافتنی می‏بافند و برای هم سریال تعریف می‏کنند و یا کارتون غول سبز تماشا می‏کنند. آنها علاقۀ شدیدی دارند که خودشان را با کارهای گوناگون برای رئیسشان لوس کنند. به عنوان مثال اگر رئیسشان انگشتش را هم در بینی‏اش کند، فوری در روزنامه‏های پر تیراژ مملکت برایش آگهی‏های قدردانی و سپاس چاپ می‏کنند. حتی ماچ کردن پلّه‏های خانۀ رئیس توسط ایشان کاری دور از انتظار به شمار نمی‏آید. آنها هر چیزی را عینهو چی هدر می‏دهند. از آب و برق و گاز بگیر تا درخت و جنگل و نفت و وقت و همه چیز را. ایرانیهای قرن بیست و یکم خیلی خونسرد و ریلکس! (این کلمه هنوز اختراع نشده است امّا در فال جناب پادشاه در آمده است و کاریش نمی‏شود کرد!) طبیعت و روزگار و زندگی را به آتش می‏کشند و هر جا عشقشان کشید، آشغال تپّه درست می‏کنند و هوا را مثل دودکش گُر و گُر آلوده می‏نمایند و... در همین جای فالمان بودیم که جناب کوروش خان خشمگین شدند و نعره زدند و حالشان بد شد و دستور دادند که بنده را به جرم دشمنی و کینه و بدبینی به ایرانیها به جزایر (لانگرهاوس!) تبعید کنند. بنده الان در جزایر خالی از سکنه و دربه­در شدۀ لانگرهاوس به سر می‏برم و از شدت حوصله سر رفتن در حال دق کردن می‏باشم. واقعاً که...! به من چه ربطی دارد که ایرانیها در آینده چه آدمهای ضایعی می‏شوند؟ خب به فال و پیشگویی اعتقاد ندارید، به زور! طرف را مجبور نکنید که طالعتان را بخواند، بعد هم آدم را تبعید کنید. خلاصه کمک! یکی بیاید مرا از این جهنم درّه نجات بدهد.

[[page 29]]

انتهای پیام /*