علی فریدونی
دوم راهنمایینوشتههای شما
جادوی رنگهای پاییزی
باران برگهای بیرمق، ندای خزان را سر میدهد و خش خش برگهای مهر زده زیر پا، نوای دلانگیزی را در عمق وجود آدم بر میانگیزد و باد صدایش را با برگها میآمیزد و هو هو میکند و آدمی را به نگریستن به خود وا میدارد و انسانها را ساعتها به خود و زیباییاش میخشکاند و با برگهای قشنگش کوچهها و خیابانها را برای مهمانی زمستانی تزیین میکند و زیباییاش برق میزند. تا وقتی
که هست، آنقدر زیباست. وقتی که زمستان میآید، خود را کنار میکشد و برایش جا باز میکند و دست خود را کوتاه. این تمام آنی است که پاییز دارد و پس از روزهای آغازینش مهر، بچهها را به خود میخواند و چنان زیباست که کسی دلش نمیخواهد از پشت پنجرهها بلند شود.
کسی نمیخواهد آن را رها کند و تماشایش نکند. بارانهایش بوی خوشی دارد و در خیابانها دم میگیرد. باران
برگها را تر میکند. باد آنان را نوازش میکند و مانند هر قو آنها را بر زمین مینهد. در سیاهی شب، صدای هو هو کردن باد در میان درختان و برگها وقتی به گوش میرسد، انگار ارواح و جن و پریها دارند صدا میکنند و گویی مردگان رستاخیز کردهاند. انگار که در سیاهی، جنها و جادوگران سوار به جاروهایشان پرواز میکنند. در این فصل، شب بسیار ترسناک و روز بسیار زیبا و قشنگ است چنان که خصوصیاتش زیاد است و بسیار دیدنی خود را به رخ زمستان میکشد و برگهایش را به اطراف میراند. چه زیباست برگهای زرد و نارنجی و قرمزش با بارانهای با طراوتش. جویباران و چشمهساران را پر میکند و زمین را از گرمای تابستان رها. همچنان بر قدرت خود پا میکوبد تا زمانی که او میآید. وقتی که او میآید، پاییز با
[[page 20]]
انتهای پیام /*