
داستان دنباله دار
دو بلیت برای هند
قسمت دوم
نوشته ی کایر بولیچف /
ترجمة رامک نیک طلب
تصویرگر : مجید صالحی
یولیا با دیدن ببر گفت : « انگار دردسر کافی نبود ، اگر کسی تو را می دید چی ؟ تو می توانی هرکسی را تا حد مرگ بترسانی . » ببر غمگین گفت : « تا حالا که کاملاً برعکس بوده است . » ببر روان صحبت نمی کرد و لهجه ای داشت که نمی گذاشت همه ی حرف هایش قابل فهم باشد .
- یولیا! بنشین .
یولیا به اطراف نگاه کرد و دید که مار خود را به شکل بالشی گرد و بلند حقله کرده است . مار گفت : « زود باش بنشین . خجالت نکش . » زمین نمناک است و تو جایی برای نشستن پیدا نمی کنی . » یولیا حرفش را گوش کرد و روی بالشتک سرد فنری نشست . سرِ مار ، اطراف گوش های یولیا به عقب و جلو تاب می خورد . یولیا به ببر نگاه کرد . سر ببر روی پا های سنگینش افتاده بود و کج کج به او می نگریست .
- معذرت می خواهم! تو بنگالی هستی یا آسوری ؟ از درشتی ات به نظر می رسد که بنگالی باشی؛ البته نور کافی نیست . . .
ببر گفت : « بیشتر به نظر می رسد گربه ی آب کشیده باشم . »
مار تأیید کرد : « درست است؛ ولی مهمان ما دوست دارد کمی بیشتر درباره ما بداند . این طور نیست ؟ »
یولیا گفت : « بله ، همه چیز عجیب است . »
- از نگاه شما همه چیز مثل خواب می ماند؛ ولی به طور خلاصه می توانم بگویم که برای ما اتفاقی افتاد و احتیاج به کمک داشتیم .
- شما از باغ وحش فرار کرده اید ؟
مار گردنش را سیخ کرد و به چشمان یولیا نگاه کرد : « نه ، نه ، همیشه زندگی نمایش گونه است . ما پریروز به زمین رسیدیم . » ببر بدون این که چشمانش را باز کند ، با تعجب پرسید : « رسیدیم ؟ ما آمدیم با به زمین خوردن ، شکستن ، تادتاد ، شاکرامپ و کرانک . . . »
مار گفت : « دوستم هنوز به زبان شما مسلط نشده . راستش را بخواهید به سرش ضربه وارد شده است . »
یولیا شگفت زده پرسید : « پس شما از فضا آمده اید و بقیه هم مثل شما هستند ؟ »
- بقیه ؟ منظورت چه کسانی هستند ؟
- مردم سیّاره ی شما .
-آه! نه! ما به حیوانات معمولی تبدیل شده ایم تا جلب توجه نکنیم .
- جلب توجه نکنید ؟ این شکل ها بهترین راه برای جلب توجه کردن یا حتی هراس ایجاد کردن است .
- کاملا!
ببر با گفتن این کلمه به بدنش کِش داد و نشست و آن چنان خمیازه کشید که دندان های نیش وحشتناک نمایان شدند .
مار گفت : « آه! چه خوب سقوط کردیم! در حال پرواز بودیم که افتادیم . به جایی می رفتیم که ظاهرمان هیچ جلب توجه نمی کرد ، به ایالت « میسوره » در وسط جنگل های جنوب هند . »
- پس تقصیر شما نبوده است .
- بله ، همیشه اشتباه پیش می آید . حتی در تمدن پیشرفته ای مثل تمدن ما احتمال چنین پیشامدهایی هست .
مار غمگین ادامه داد : « ما برای سفر فضایی تعلیم داده شده ایم . همه ی چیز های خاص جنوب هند را با دقت آموخته ایم . سه سال تمام بدن هایمان را ساخته ایم . از طرفی لازم است که کاملاً معمولی به نظر بیاییم و از طرف دیگر باید برای دفع در برابر هر حمله ی غیرمنتظره ای قوی باشیم . »
- ولی بهتر بود شما را به شکل هندی ها درمی آوردند . در آن صورت مشکلی وجود نداشت و می توانستیم بگوییم شما دانشجویان دانشگاه هستید .
ببر وسط حرفش پرید : « هندی ها ؟ آن وقت مدارک را چه کار می کردیم ؟ و سوالات را ؟ و دردسر پشت دردسر شروع می شد . » مار گفت : « بله ، به راستی در اعماق جنگل ، ببر بودن بهتر از آدم بودن است . ما وظیفه مان را انجام می دهیم . در یکی از همین روزها فضاپیمایی برای ما فرستاده می شود . در حال حاضر آن فضاپیمایی برای ما فرستاده می شود . در حال حاضر آن فضاپیما در ایستگاهی دورتر از سیّاره ی . . . . . اسمش چه بود ؟ »
ببر گفت : « پلوتو ، چند بار باید این اسم را به تو بگویم ؟ »
- دورتر از پلوتو ؟ تا آنجا فاصله ی زیادی
[[page 26]]
انتهای پیام /*