مجله نوجوان 214 صفحه 26

کد : 137410 | تاریخ : 20/06/1395

داستان دنباله دار دو بلیت برای هند قسمت دوم نوشته ی کایر بولیچف / ترجمة رامک نیک طلب تصویرگر : مجید صالحی یولیا با دیدن ببر گفت : « انگار دردسر کافی نبود ، اگر کسی تو را می دید چی ؟ تو می توانی هرکسی را تا حد مرگ بترسانی . » ببر غمگین گفت : « تا حالا که کاملاً برعکس بوده است . » ببر روان صحبت نمی کرد و لهجه ای داشت که نمی گذاشت همه ی حرف هایش قابل فهم باشد . - یولیا! بنشین . یولیا به اطراف نگاه کرد و دید که مار خود را به شکل بالشی گرد و بلند حقله کرده است . مار گفت : « زود باش بنشین . خجالت نکش . » زمین نمناک است و تو جایی برای نشستن پیدا نمی کنی . » یولیا حرفش را گوش کرد و روی بالشتک سرد فنری نشست . سرِ مار ، اطراف گوش های یولیا به عقب و جلو تاب می خورد . یولیا به ببر نگاه کرد . سر ببر روی پا های سنگینش افتاده بود و کج کج به او می نگریست . - معذرت می خواهم! تو بنگالی هستی یا آسوری ؟ از درشتی ات به نظر می رسد که بنگالی باشی؛ البته نور کافی نیست . . . ببر گفت : « بیشتر به نظر می رسد گربه ی آب کشیده باشم . » مار تأیید کرد : « درست است؛ ولی مهمان ما دوست دارد کمی بیشتر درباره ما بداند . این طور نیست ؟ » یولیا گفت : « بله ، همه چیز عجیب است . » - از نگاه شما همه چیز مثل خواب می ماند؛ ولی به طور خلاصه می توانم بگویم که برای ما اتفاقی افتاد و احتیاج به کمک داشتیم . - شما از باغ وحش فرار کرده اید ؟ مار گردنش را سیخ کرد و به چشمان یولیا نگاه کرد : « نه ، نه ، همیشه زندگی نمایش گونه است . ما پریروز به زمین رسیدیم . » ببر بدون این که چشمانش را باز کند ، با تعجب پرسید : « رسیدیم ؟ ما آمدیم با به زمین خوردن ، شکستن ، تادتاد ، شاکرامپ و کرانک . . . » مار گفت : « دوستم هنوز به زبان شما مسلط نشده . راستش را بخواهید به سرش ضربه وارد شده است . » یولیا شگفت زده پرسید : « پس شما از فضا آمده اید و بقیه هم مثل شما هستند ؟ » - بقیه ؟ منظورت چه کسانی هستند ؟ - مردم سیّاره ی شما . -آه! نه! ما به حیوانات معمولی تبدیل شده ایم تا جلب توجه نکنیم . - جلب توجه نکنید ؟ این شکل ها بهترین راه برای جلب توجه کردن یا حتی هراس ایجاد کردن است . - کاملا! ببر با گفتن این کلمه به بدنش کِش داد و نشست و آن چنان خمیازه کشید که دندان های نیش وحشتناک نمایان شدند . مار گفت : « آه! چه خوب سقوط کردیم! در حال پرواز بودیم که افتادیم . به جایی می رفتیم که ظاهرمان هیچ جلب توجه نمی کرد ، به ایالت « میسوره » در وسط جنگل های جنوب هند . » - پس تقصیر شما نبوده است . - بله ، همیشه اشتباه پیش می آید . حتی در تمدن پیشرفته ای مثل تمدن ما احتمال چنین پیشامدهایی هست . مار غمگین ادامه داد : « ما برای سفر فضایی تعلیم داده شده ایم . همه ی چیز های خاص جنوب هند را با دقت آموخته ایم . سه سال تمام بدن هایمان را ساخته ایم . از طرفی لازم است که کاملاً معمولی به نظر بیاییم و از طرف دیگر باید برای دفع در برابر هر حمله ی غیرمنتظره ای قوی باشیم . » - ولی بهتر بود شما را به شکل هندی ها درمی آوردند . در آن صورت مشکلی وجود نداشت و می توانستیم بگوییم شما دانشجویان دانشگاه هستید . ببر وسط حرفش پرید : « هندی ها ؟ آن وقت مدارک را چه کار می کردیم ؟ و سوالات را ؟ و دردسر پشت دردسر شروع می شد . » مار گفت : « بله ، به راستی در اعماق جنگل ، ببر بودن بهتر از آدم بودن است . ما وظیفه مان را انجام می دهیم . در یکی از همین روزها فضاپیمایی برای ما فرستاده می شود . در حال حاضر آن فضاپیمایی برای ما فرستاده می شود . در حال حاضر آن فضاپیما در ایستگاهی دورتر از سیّاره ی . . . . . اسمش چه بود ؟ » ببر گفت : « پلوتو ، چند بار باید این اسم را به تو بگویم ؟ » - دورتر از پلوتو ؟ تا آنجا فاصله ی زیادی

[[page 26]]

انتهای پیام /*