مجله نوجوان 219 صفحه 7

کد : 137571 | تاریخ : 20/06/1395

عزم کردند که سرزمین را از آنِ خود کنند، سرایت آزادگی در آزادمردان بود که پشت به پشت، صف به صف، دست در دست، دیواری ساختند در برابر تجاوز دژخیمان و این بهار بود که همچنان آنان را سیراب می کرد با نم بارشهای آزادگی و کلامش امید دل خستگان بود در آن دوران سیاه، تلخ بود ولی شیرین بود. تلخ که بر آنها ستمی می رفت و شیرین زیرا حماسه می آفریدند. مقاومت، مطلع زندگی شان شد. می رفتند و می ایستادند و پر می کشیدند زیرا حضور بهار، محکم تر از هر استحکامی بود. بهار، حجم پر زندگی شان بود.بهار... غروب شد، دلگیرتر از هر غروبی، دلگیرتر از هر غصه ای و غصه ای سنگین آوار شد بر سر سرزمین. لاله ها پژمردند، چلچله ها پرکشیدند و سکوت بود و سیاهی. بهار پر کشید. بهاری که در نیمة زمستان آمد، قبل از پایان بهار طبیعت پر کشید و دلهای آزادمردان تهی شد، خالی شد و اندوه از در و دیوار بر این خستگان هجوم آورد و آنان را زمین گیر کرد. بهار پر کشید و سیلی از آزادگان او را بر دوش کشیدند و به رسم امانت به خاک سپردند. روح بهار سالهاست که در دلهامان لانه کرده است. هر صبح که خورشید بر این سرزمین می تابد، به یادمان می آورد که روزگاری از پشت ابرهای تیرة ستم می تابید و اینک که اکسیژن استقلال تمام فضایمان را پر کرده است، مدیون بهاری هستیم که در زمستان آمد، آمد و یک تنه سیلی به پا کرد که سیلی محکمی بود بر صورت دژخیمانی که آزادگی مان را نمی خواستند. بهار روح خدا بود. بهار، زندگی بود. بهار، طراوت بود. بهار، جرأت بود برای ایستادن، برای خم نشدن و برای تعظیم نکردن، بهار آمده بود تا به ما جرأت زندگی بدهد. بهار پیر آمده بود تا جوانی مان را تأیید کند. بهار آمده بود تا زندگی جاری شود. اینک بهار رفته است و زندگی با یاد او جریان دارد زیرا او رود زندگی مان را جاری کرد و به ما آموخت که سنگریزه ها نمی توانند مسیر ما را مسدود کنند. وقتی که ما با هم و یک صدا جاری می شویم، می توانیم همچون نهری بی آزار و آرام بر روی زمین بلغزیم و راهمان را هموار کنیم ولی آنگاه که در برابرمان سدی از ستم کشیده شود، آنچنان قدرتمند بر آن می کوبیم که سد بشکند و از میان برداشته شود تا ما، ملت بهار، ملت روح خدا، به دریای سعادت برسیم. دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 7 پیاپی 219 / 9 خرداد 1388

[[page 7]]

انتهای پیام /*