مجله نوجوان 220 صفحه 10

کد : 137610 | تاریخ : 20/06/1395

داستان دنباله دار نوشته ی کایریولیچف/ ترجمة رامک نیک طلب تصویرگر : مجید صالحی قسمت آخر دو بلیت برای هند سربازان و غریبه ها یولیا اولین نامه را از یازنف کوچک دریافت کرد. فردای روزی که مدرسه ها دوباره باز شد، نامه رسید. یولیا آن را پیش فیما برد تا با هم بخوانند. مربی آیندة سیرک نوشته بود: « یولیای عزیز، ما بدون حادثة ناگواری به اُدِسا رسیدیم. کشتی ما بزرگ و زیبا بود ولی ببر از بابت مار نگران بود که مبادا در صندوق حوصله اش سر برود. من از مار مراقبت می کنم. گرچه او سه ماه را می تواند بدون غذا خوردن به راحتی سر کند. ترتیبی داده ام که آن دو بتوانند همدیگر را ملاقات کنند و در مورد موضوعات علمی با زبان خودشان بحث کنند، البته ورا مراقب بود که کسی آنها را نبیند. ببرمان پس از مدتی به هوش آمد اما خوشبختانه کاری به کار تازه وارد ندارد. من و ورا هنوز نمی توانیم اعتماد پدر را جلب کنیم. همیشه منتظر است که کلک جدیدی سوار کنیم. نمی توانیم تا رسیدن به هند به او حرفی بزنیم. می دانید؟ وضعمان چندان خوب نیست چون ما همیشه همه چیز را به پدر می گفتیم. ترنکوری بیشتر اوقات شکایت می کند و نمی خواهد در صحنه اجرای نقش کند. برای حرف زدن با پدر و فهماندن به او که پروفسور استرفت، می­میرد. دلش می­خواهد پدر با او مثل یک پرفسور رفتار کند نه مثل یک ببر. امیدوارم بیش از این اصرار نکند. من کمی عجله دارم چون باید به زودی مسافرت کنیم. سلام مرا به مادربزرگت برسان. دوستت سیمون یازنف. » فیما گفت: « من دیروز رزی را دیدم. به من گفت آن روز که من و تو از اردوگاه غیبمان زد، سرو صدای زیادی راه افتاده بود. همان موقع مادر بزرگت به اردوگاه تلفن زده و همه چیز را گفته بود. آنها روز بعدش را هم به شکار ببر، بالا و پایین جنگل رفته بودند. » یک ماه بعد نامة دیگری آمد و این بار از بمبئی. خبر جدید این بود که آنها هر روز اجرا داشته اند و بالاخره ترنکوری با آنها کنار آمده و به نقشش عادت کرده بود و حتی از آن لذت می برد. ترنکوری ذاتاً هنرپیشه است و یازنف بزرگ هر روز بیش از پیش به او عادت می کند و تأسف آور است که روزی باید از هم جدا شوند. گروه بازیگران باید خیلی زود به مدرسه بروند چون اجرای برنامه در آنجا ادامه خواهد داشت. ده روز دیگر گذشت. انتظار، طاقت فرسا بود. حتی مادربزرگ بی خواب شده بود. خوشبختانه ورا یازنف تلگرافی به مسکو فرستاد: « دوستان جدا شدند. همه خوب. جزئیات با پست. ورا. » دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 8 پیاپی 220 / 16 خرداد 1388

[[page 10]]

انتهای پیام /*