مجله نوجوان 222 صفحه 31

کد : 137667 | تاریخ : 20/06/1395

اکنون می خواهم بهترین و برترین باشم، درست است که کمی دیر شده ولی «ماهی را هر وقت از آب بگیریم، تازه است.» یعنی همانطور که خداوند تا چهل بار توبه را میپذیرد. هر وقت از من می پرسند که به چه دبیرستانی میخواهی بروی، دهانم بازمیماند و متعجب میشوم که آیا من بزرگ شده ام و حال باید تعیین رشته کنم و به دورة نظری بروم ؟ گاهی وقتها به گریه میافتم وقتی میبینم همة دوستانم در طول سه سال تحصیلی را که با من بوده اند، باید یکباره رها کنم... ولی دوری و دوستی. پس باید قدر این روزها را بدانم تا بعدها حسرت این ایام را نخورم. بالاخره امسال هم مانند سالهای دیگر میگذرد ولی ای کاش میشد به دنیا بگویند بایستد و اینقدر تند تند جلو نرود. لطفاً به او بگویید که ترمزش را درست کند. مهبانو رستمی: اکنون که روزهای پایانی سال تحصیلی را سپری می کنیم، دوست دارم که در درسهایم موفق شوم و با کمک خدا بهترین امتیاز را بگیرم و از هرکس خاطرة خوبی به یاد داشته باشم و آنها هم از من راضی باشند و من را فراموش نکنند. آرزو می کنم تا دوستانم نیز در درسهایشان موفق شوند و شاداب و موفق باشند. وقتی فکر می کنم دیگر ممکن است دوستانم را نبینم، بسیار ناراحت میشوم ولی برای کسب موفقیت باید دشواریهای زیادی را پشت سربگذارم! طهورا عابدی: اکنون که روزهای پایانی سال تحصیلی را سپری می کنیم، دوست دارم به دنیا بگم وایسا تا من از اول شروع کنم و برگردم به اول سال یعنی همون روزهایی که معلمهای جدید به بچه ها میگن بلند شو و خودتو معرفی کن، بعدش هم که روز 13 آبانه و...! دوست دارم برگردم همون نقطة اول! ولی این واقعاً غیرممکنه! دوست دارم حداقل برای یک روز هم که شده، اینقدر خوب بشم که همه بگن به به به، چه چه چه! دوباره دسته گل به آب دادی؟ ولی نه، میخوام برای یه روز، تمام سعیم رو بکنم که همه از دستم راضی بشن، مثل این فیلمها. اما آخه فیلمها داستان کسیه که یه روز زندگی کنه، آخرش میمره. پس میخوام همون طهورای همیشگی باقی بمونم و درس بخونم و روزها رو واسه تابستون بشمارم! سال تحصیلی دیر یا زود تموم میشه و بعدش فصل تابستونه و بعدش دوباره پاییز و دوباره اول مهر و دوباره کیف و کفش و مانتو و کتاب و خلاصه همه چیز از نو شروع میشه و من همون طهورای همیشگی هستم و تنها من همون طهورا هستم و همه چیز عوض میشه، همه چیز از کیف و کفش و... گرفته تا مدرسه و معلمها. نازنین خادمی: اکنون که روزهای پایانی سال تحصیلی را سپری می کنیم، دوست دارم روزهای پرخاطرهای را در ذهن دوستانم به ارمغان بگذارم و تمام خاطرات بدی را که در ذهنتان هست، پاکسازی کنم، دوست ندارم در دورة راهنمایی، دوستی با خاطرات بد در ذهنم باشم. حال هرگاه در فکر فرو میروم. به یاد این موضوع می افتم که شاید دیگر دوستانم را نبینم و در دبیرستان از آنها جدا شوم. همة روزهای بد و خوب برای همه گذشت و من حال برای گذشت زود آن دلگیرم. خندههای بی دلیل، لحظه های دلتنگی و لحظه های در کنار هم بودن در غمها همه ساده ولی برای ما بچّه ها هر ثانیه اش خاطره انگیز بوده است. ای کاش خاطراتی که با دوستانم داشتم، دوباره مانند بهار تجدید شود. سحر الماسی: دوست دارم از خوبیهای شما گرفته تا بدترین بدیهایتان را هیچ وقت فراموش نکنم. اصلاً معلوم نیست که بعداً دوباره همة شماها را یکجا و با هم مثل همین الان بیینم یا نه، پس دوست ندارم هیچ کینه و دلخوری از تک تک شماها به دل داشته باشم. دوست دارم همیشه با وجود اینکه خیلی اذیتتان کردم، از من خاطرههای خوب خوب داشته باشید. بیشتر از این اشک من را در نیاورید چون دونه به دونة شماها را دوست دارم و خصوصاً... دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 10 پیاپی 222 / 30 خرداد 1388

[[page 31]]

انتهای پیام /*