مجله نوجوان 223 صفحه 36

کد : 137708 | تاریخ : 20/06/1395

مثل پلو تو دوری ! اولین باری بود که پا به آن فروشگاه بزرگ می­گذاشتم . فروشگاهی که آدم توی آن احساس گمشدگی می­کرد . فروشگاهی که همه چیز داشت . به قول بابا از شیر مرغ تا جان آدمیزاد . جان آدمیزاد را می دانستم چیست ولی هر چه فکر کردم نتوانستم بفهم شیرمرغ چه طعم و رنگ و بویی دارد . همه چیز دم دست بود . درست برعکس بقالی آقا جواد که با یک یخچال گنده و ویترین دکوری جلویت سد ساخته بود ، اینجا می توانستی هرچیزی را لمس کنی و بعد انتخاب . اگر هم نخواستی ، می گذاشتی سرجایش ، بدون اینکه یکی مثل آقا جواد غربزده و بگوید: « توکه مشتری نیستی ، چرا وقت ما را تلف می کنی ! » . بابا که انگار . . . . این داستان را در صفحه 4 بخوانید .

[[page 36]]

انتهای پیام /*