مجله نوجوان 225 صفحه 13

کد : 137757 | تاریخ : 20/06/1395

شب بود کنار خیابان ، درخت خوابیده بود . اما سایه اش درست وسط خیابان بود . . . آه خدایا ! وسط خیابان . . . . ناگهان باد وزید . درخت از خواب پرید . سایه اش را وسط خیابان دید . درخت لرزید . سایه اش را از خیابان کنار کشید . یک ماشین با سرعت از کنار سایه رد شد . درخت سایه اش را در آغوش گرفت و . . خندید آه ! خدا را شکر که باد وزید . . . باد فریاد زد این سهم من است از پاییز تمام برگ ها و درخت ناتوان در کشاکش با باد تمام سهم او را داد . باد فریاد زد : این سهم من است از پاییز تمام ابرها و ابرها در بی قراری باد چرخیدند و غریدند و باریدند . درخت در کابوس این ویرانی چشم هایش را بسته بود که زمین در گوشش زمزمه کرد : بیا ! این سهم تو از پاییز است تمام برگ ها تمام باران ها . . . . باد می رفت ، پر خراش از شاخه های عریان درختان . شاید این سهم او بود از پاییز ! مرجان کشاورزی آزاد دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 13 پیاپی 225 / 20 خرداد / 1388

[[page 13]]

انتهای پیام /*