مجله نوجوان 227 صفحه 29

کد : 137845 | تاریخ : 20/06/1395

اهدای زندگی در حال حاضر ، با وجود پیشرفت های چشمگیر در زمینه علم پزشکی هنوز هیچگونه جایگزین مصنوعی برای خون ساخته نشده است و فقط خونی که توسط انسان های نیکوکار اهدا می شود ، می تواند جان انسانهای دیگر را از مرگ نجات بخشد . (قسمت انواع اهداکنندگان را ببینید عدم وجود جایگزین مناسب برای خون ، محدود بودن مدت زمان نگهداری خون و فرآورده های خونی ، همیشگی بون نیاز به خون و فرآورده های آن سبب شده تا اهدای خون از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردارر شود . شما ممکن است در تعطیلات نوروزی و یا تعطیلات تابستانی انقدر مشغول برنامه ریزی برای اوقات فراغت خود و ترتیب دادن مسافرت ها و برنامه های تفریحی شوید که در آن روزهای خاص از اهدای خون غافل شوید ، اما هیچگاه نباید فراموش کنید که بیماری ، سوانح و تصادفات هرگز تعطیل پذیر نیستند و مطمئن باشید که سازمان انتقال خون در کنار بیماران نیازمند ، در همه این روزها ، بی صبرانه منتظر حضور شما خواهد بود . 9مرداد روز اهدای خون ، گرامی باد . نگذاشته بودم که چند نفر رسیدند ، یکیشان را که اهداکننده متسمرمان بود و از گروه خوش اطمینان داشتم نگه داشتم بقیه را به آزمایشگاه فرستادم . فورا خونگیری را شروع کردم کمتر از 10 دقیقه طول کشید تا کیسه آماده شود نفر بعدی هم رسید و برای اهدا آماده شد . این یکی از بد حادثه حین خونگیری کمی رنگش پریده بود اینجور وقتها بی آنکخ طرف بفهمد باید حالت هایش را زیر نظر بگیریم تا در صورت لزوم به طرف به موقع خونگیری را قطع نماییم بنابراین کنارش ایستادم و مشغول به حرف زدن با او شدم . از او پرسیدم چند ساله که خون می دهد و اصلا چرا خون می دهد . گفت : « ماجراش طولانیه خانوم . 15 سالی میشه البته تازه منتقل شدم اینجا قبلا توی رشت و تهران و بندرعباس و . . . بودم و همونجاها خون دادم . » دست کم 45 سالی داشت موهای جوگندمی و کمی رنگ پریده کمی هم لکنت داشت و زبانش می گرفت . پرسیدم : « کجایی هستین ؟ » خندید و گفت : « مادرم م مال شیراز است پدرم رشتی و خودم متولد آستارا هستم ولی در اصفهان و تهران بزرگ شده ام حالا شما بگین کجایی هستم ؟ » جریان خونش خیلی ضعیف بود و کیسه به آرامی پر میشد گفت : « هرجایی که بیشتر دوستش دارید . . . » گفت : « شیراز را بیشتر از همه دوست دارم » گفتم : « خب حتما به خاطر مادر و اقوام مادری شیراز را بیشتر از همه دوست دارید ! » گفت : « خب بی تاثیر نبودن ولی بیشترش بر میگرده به مردم خویش . » پرسیدم : « نگفتین چرا خون می دین ؟ ! » گفت : « دیگران چرا خون می دن ؟ » جواب دادم : « هرکس دلیلی داره یکی برای رضای خدا یکی برای سلامتش ، یکی نذر داره و . . . » گفت : « من دین دارم » . رنگش هنوز پریده بود باید کیسه را می کشیدم این موقع شب اگر حالش به هم می خورد کمکی نبود ولی از کیسه­اش کم مانده بود و تازه کسی نیاز مبرم به خون اش داشت . با دیدن بر سوالم ادامه داد « 16 سال پیش وقتی در حال اغما بودم با خون انسان شفیقی به زندگی برگشتم تصادفی داشتم در راه شیراز و در حالی که نیاز فوری به خون داشتم و هیچ کس همرام بنود غریبه ای به کمکم رسید اونو هرگز ندیدم تا ازش قدردانی کنم تنها به اصرار من اسمشو بعد از مرخص شدن از بیمارستان به من گفتن از اون به بعد دینم را به او و به زندگی این جوری ادا می کنم تا خدا چقدر قبول کنه . » در حالی که کیسه را می بستم تا جدایش کنم گفتم : « قبول باشه انشاالله.» حالا اسمشون چی بود؟ به آرامی گفت:« اکبر جاویدی اصل شیرازی . » به خیر گذشت . خونگیری بی هیچ مشکلی تمام شده بود . هر سه شانس آوردیم . خودش ، بیمار و البته من ! تختش را پایین بردم تا کمی استراحت کند و آبمیوه اش را کنارش گذاشتم . خون را برای ارسال به آزمایشگاه آماده کردم و دو نفر بعدی را روی تخت خواباندم از خستگی سرم گیج می رفت تمام روز و شب را بیدار بودم یک لحظه فکرم می رفت پیش دختر کوچکم . هر طوری بود از آن چند نفر هم خون گرفتم و فرستادم آزمایشگاه ساعت 30 : 5 بود . اهدا کننده ها رفته بودند و دیگر کسی نیامد برای رفتن آماده شده بودم . زنگ زدم بخش ببینم و ضع بیمار چطور است و آیا باز هم خون لازم دارد یا نه . پرستار بخش عوض شده بود و ظاهران از دنیا بی خبر . پرسید نام بیمار چیست . گفتم نامش را نمی دانم گروه خونش +B و تصادفی است و در اتاق عمل. داشت حوصله ام را سر می برد که مسئول بخش به دادم رسید . گوشی را گرفت و بعد از تشکر گفت حالش بهتر است فعلا نیازی به خون بیشتر نیست خسته نباشید . قبل از خداحافظی و گذاشتن گوشی برای اینکه فردا بتوانم حالش را جویا شوم پرسیدم راستی نام بیمار چیست . گفت احتمالاً پیمان جاویدی و بعد از کمی مکث گفت "پیمان جاویدی اصل شیرازی" روی کارت ملی اش که این نوشته شده بود ! نوشته : خانم سیده فرزانه مهران کارمند پایگاه انتقال خون آستارا دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 15 پیاپی 227 / 3 مرداد 1388

[[page 29]]

انتهای پیام /*