مجله نوجوان 237 صفحه 19

کد : 138087 | تاریخ : 20/06/1395

کاگلی اش . ااما خانم فاطمه که از دنیا رفت . پای ما از آن خانه بریده شد . وبعد هم قضیه ی ارث و میراث و فروش خانه . چند وقت پیش من و برادرم سوار بر ماشین به سمتی می رفتیم . نزدیک میدان کهنه که رسیدیم ، برادرم گفت : دوست داری خانه ی خانم فاطمه را ببینی ؟ با تعجب گفتم : مگر خانه ی او هنوز پابرجاست ؟ خندید و ماشین را به کوچ های تنگ راند . به زحمت از لای مردان و زنان و چرخ دستی ها گذشتیم و ناگهان خانه ی قدیمی خانم فاطمه پدیدار شد . هنوز سالم و پابرجا بود . خوش به حال ساکنانش . روزی که شعر آمد یک یادگاری ناب یک باغچه پر از گل حوضی بزرگ و سنگی در های سالخورده با شیشه های رنگی دیوار های خشتی ایوان ساکت و دنج توی حیاط پر بود عطر بهار نارنج صد سال بود سنش اما هنوز شاداب این خانه ی قدیمی این یادگاری ناب یک روز صبح اما کوچه پر از صدا شد از ازدحام و غوغا یک قشقرق به پا شد یک قشقرق به پا شد از بولدوزر از آدم در کوچه راه می رفت حس غریب و مبهم یک پاترول هم آمد یکدفعه راه را بست در پشت پاترول بود مردی موبال در دست آن مرد شد پیاده با دست اشار های کرد کار همه شد آغاز با آن اشاره ی مرد جا ماندتوی کوچه یک داغ ، داغ تازه آن خانه ی قدیمی شد مثل یک جنازه وقتی که بولدوزرها آن را خراب کردند مرد موبایل در دست بر چهره داشت لبخند 27/7/1382 این شعر را با الهام از یک خانه ی بسیار قدیمی سرودم ، خان های که الآن دیگر خانه ی خاطرات من است .

[[page 19]]

انتهای پیام /*