مجله نوجوان 239 صفحه 14

کد : 138190 | تاریخ : 20/06/1395

یک روز در جهنم سید سعید هاشمی 1 یک نفر را بردند لب پرتگاه جهنم ، گفتند : بپر تو آتش . طرف شروع کرد به درآوردن لباسهایش ! گفتند : چرا لباست را در می آوری؟ گفت : می ترسم اتویش به هم بخورد ! 2 صدام را بردند جهنم تا عذابش کنند . گفت : خدا را شکر ! اینجا از دست "بوش" راحتیم ! گفتند : اتفاقاً بوش هم اینجاست . شده مسؤول عذابت . گفت : چطوری؟ گفتند : قرار شده صبح تا شب فوت کند توی آتیشت . 3 به قابیل گفتند : چرا تو را انداختند توی جهنم؟ گفت : آقا ! بد دوره ای شده . آدم نمی تواند داداشش را تربیت کند ! 4 از فرعون پرسیدند : تو که هزاران سال است در جهنم هستی چه خاطره ی بامزه ای از اینجا داری؟ گفت : یک بار اعلام کردند هر کس توی دنیا هر شغلی داشته ، اینجا هم می تواند همان را ادامه دهد . فردا صبح زود یک نفر داد می زد : آ های . . . . برف پارو می کنیم ! 5 شخصی به جهنم رفت .دید در قسمتی از جهنم ، فرشتگان عذاب ، به گناهکاران سوزن فرو می کنند پرسید چه کار می کنید؟ گفتند : به تعداد دروغهایی که در دنیا گفته اند به بدن آنها سوزن فرو می کنیم . گفت : شرمنده ام من هم در دنیا خیلی دروغ گفته ام . پس سوزن مرا هم بیاورید . گفتند : تو را قرار است بیندازیم لای چرخ خیاطی ! 6 فضول را می خواستند ببرند . جهنم ، بهش گفتند : وقتی رفتی آنجا کار به هیچی نداشته باش . درمورد هیزم های تر هم چیزی نپرس تا برایت ضرب المثل نسازند . او هم قبول کرد . او را لای هیزمها انداختند و آتش گر

[[page 14]]

انتهای پیام /*