مجله نوجوان 243 صفحه 15

کد : 138299 | تاریخ : 20/06/1395

می پرد . مادر بزرگم را به یاد می آورم ، در بدترین لحظاتش؛ این که لب هایش را به هم می فشرد تا به خطی باریک تبدیل شود ونگاه مصمم وخیره اش تبدیل به نگاهی تهی ، برای این که درخانواده ما کینه هم وجود داشت؛ بین مادربزرگم و دختر ناتنی اش لونا ، می ترسید پدر بزرگم او را بیشتر از جانش دوست داشته باشد . همان طور که دراز کشیده ام و گوش می سپارم که بیشتر بدانم ، به این فکرمی کنم که چند همسایه دیگر در حالی که ، تنها یا د رکنار کسی که دوستش دارند ، یا ندارند ، توی رخت خوابشان دراز کشیده اند ، درحالی که بچه هایشان در اتاق های پایین هال خوابیده اند . باید دوباره به خواب رفته باشم . زنگ تلفن کنار تخت ، از خواب بیدارم میکند ، صدایی دلنواز ، با لهجه ی فرانسوی غیر پاریسی می گوید : "الو . . .الو ؟" وقتی می گوید مادر فرانسواست . هرچند به جا نمی آورم می گویم : "آوای بون ژور ." آه بلی روز به خیر . به آخرین سفرم به فرانسه فکر می کنم که به سرعت سر می زنم ، به تمام مادرهایی که آنجا دیده بودم ، مادری که پسرش می خواست امتحان انگلیسی بدهد ، آن که دوپسر دوقلو داشت . مادر عروس ، مادر داماد ، مادر بچه ای که وقتی آن جا بودم از او پرستاری می کرد و . . . . می گوید : "توی هواپیما . . . . کنار هم بودیم ." حالا افتاد ، یادم می آید ، گروهی از آن ها توی هواپیما بودند که از پاریس به بوستون می رفتند . 50 و خرده ای زن زئیری که همه لباس های رنگی پوشیده بودند با مدل های مختلف اما از یک نوع پارچه ، پارچه ای با زمینه ی آبی سیر ، با گل های کج ، روی لباس ها طوماری چاپ شده بود با عبارت فرانسوی بود که روی آن نوشته شده بود : "انجمن بین المللی محبان خداوند ." یا چیزی شبیه آن که به نظر مذهبی می رسید . یکی از آن زن ها ، کنار من نشست . هیکلش دوتای من بود و لباس آبی داشت و علاوه بر صندلی خودش نصف صندلی مرا هم گرفته بود . نصف راه با هم حرف نزدیم ، اما بعد از او پرسیدم که به کجا می رود و او گفت که به کنفرانس مذهبی در بوستون می رود . پسرش آن جا زندگی می کند بله ، فرانسوا ، اسم اوبود . 24 ساله ، دانشجوی مهندسی ، آن جا با پسر دیگر یعنی پسر شوهرش زندگی می کرد . یک لحظه تردید کرد . پسر شوهرم ، نه پسر خودم . با من صمیمی بود ، مرا توصدا می کرد ، سرش را کرده بود توی لپ تاپ من تا مجله ای را نگاه کند و دسته صندلی میان مان را بالا زده

[[page 15]]

انتهای پیام /*