مجله نوجوان 243 صفحه 24

کد : 138308 | تاریخ : 20/06/1395

از لابلای کتابها س . حسینی پول گدا گدایی هول را حکایت کنند که نعمتی وافر اندوخته بود . یکی از پادشاهان گفتش : "همی نمایند که مال بی کران داری ؟" گفت : "ای خداوند روی زمین . لایق قدر بزرگوار شاه نباشد که دست همّت به مال چون من گدایی آلوده کردن ." گفت : "غم نیست ، به کافر می دهم !" گلستان سعدی سِفله مار را هر چند بهتر پروری چون یکی خشم آورد ، کیفر بری سفله ، طبع مار دارد بی خلاف جهدکن تا روی سفله ننگری رودکی عافیت بشر خافی را - رحمت الله علیه - مریدی با وی گفت : "چون نان به دست آورم ، نمی دانم به کدام "نان خورش" خورم ." فرمود : "نعمت عافیت را به یاد آر و آن را نان خورش خویش انگار ." بهارستان جامی کاغذ سفید معمول زنگ خط ، دلپذیر بود . با همه ی زنگ ها فرق داشت . معلم به تک تک ما سرخط می داد و ما مشق می کردیم . اتاق از صریر قلم پرمی شد . من بانگ قلم را دوست داشتم . بانگی که دیگر نمی شنوی . و بوی مرکب چه خوب بود . چیزی که لئون نمی خواست بشنود . "بوی مرکب مشکی" راخوش نداشت . شاید که چون حوصله ی درس نداشت . اما لئون اروپایی بود . مرکب او مرکب ما نبود . مرکب او شاید مایه اش سیاه افیلین بود . مایه ی اصلی مرکب ما همان بود که در مرکب مصریان قدیم بود : دوده و صمغ عربی ، اما زعفران و گلاب وکافور و عسل هم درمرکب ما بود . و مرکب را در خانه می ساختیم . کاغذ ما نه ختایی بود و عادلشاهی وسمرقندی . نه خانبالغ و ترمه و کشمیری و فرنگی ، کاغذ ما سفید معمولی بود . و قلم هرچه بود واسطی نبود . سرمشق ، همیشه شعر بود . و سعدی همیشه سرمشق بود ، سرمشق خط فقط ! وگرنه "به جان زنده دلان" که دل ها را آزردیم ، و نظرتنها "بدین مشتی خاک" کردیم . "گل بی خار جهان" نشدیم ، "زمام عقل به دست هوای نفس" دادیم ، "نابرده رنج ، گنج" خواستیم . باور داشتیم . سعید شعرش را برای مشق خط گفته است . وگرنه "بار درخت علم" این نبود . اتاق آبی سهراب سپهری الهی نامه الهی ! بنده را از سه آفت نگهدار : از وساوس شیطانی ،

[[page 24]]

انتهای پیام /*