
استقبالکنندگان یک جور با بابابزرگ برخورد میکرد. عمو بدون آنکه صورتش با صورت آقاجون برخورد کند تندتند شانههایش را به شانههای بابابزرگ مالید و رفت کنار. بابابزرگ گفت: دعوا میکنی یا روبوسی؟
پسرعمو تا دید بابابزرگ به طرفش میآید گفت: ببخشید حاجآقا! دستهایم کثیف است.
بابابزرگ گفت: مگه هنوز هم ماهی یه بار حموم میری؟ دیگه باید اخلاق بچگیها تو بذاری کنار.
بعد نگاهی به صورت پسرعمو انداخت و گفت: خدارو شکر دماغت مثل بچگیهات آویزون نیست.
پسرعمو که از خجالت سرخ شده بود گفت: زیارتتون قبول!
بابابزرگ گفت: قبولی زیارت به خدا ربط داره. تو برو دستهاتو بشور که مردمو مریض نکنی.
پسرعمو بیشتر سرخ شد. بابابزرگ آمد طرف من. تا دیدم به طرفم میآید لب و لوچهام را آویزان کردم و گفتم: آخ... آخ... آقاجون... زیارت قبول...
آقاجون گفت: چرا آخ آخ میکنی. روبوسی که درد نداره.
گفتم: نه آقاجون! من سرما خوردم. میترسمروبوسی کنم شما هم مریض بشین.
بابابزرگ گفت: چه عجب بالاخره یه بار هم که شده به فکر سلامتی من افتادی. کاش که اون وقتها که ترقه میذاشتی توی کفشهای من به این فکرها بودی.
بعد کمی دور و برش را نگاه کرد و گفت: پس داییات کو؟
دور و برم را نگاه کردم. بابابزرگ راست میگفت دایی نبود. با تعجب گفتم: اِ... آقاجون راست میگوییها! دایی همین جا بود. یه هویی کجا رفت؟
یکدفعه صدایی را از بالکن روبرو شنیدیم.
- سلام آقاجون! زیارت قبول.
همه به بالکن روبرو نگاه کردیم. خندهمان گرفته بود. دایی برای روبوسی نکردن عجب راهی انتخاب کرده بود.
بابابزرگ گفت: بچه تو اون بالا چهکار میکنی؟
دایی گفت: آخه آقاجون! به من گفتند تو نباید روبوسی...
مامان که دید دایی دارد خراب میکند فوری گفت: لابد کسی بهش تنه زده، بچه پرت شده اونجا!
بابابزرگ کمی چپ چپ به مامان نگاه کرد و گفت: دختر مگه عقل از سرت پریده؟ اگه به آدم تنه بزنند پرت میشه پایین نه بالا!
مامان که حسابی ضایع شده بود زد تو صورت خودش و گفت: آخ... حواس رو ببین. میگم چرا قضیه یه کم عجیبه!
اوضاعی شده بود که نگو و نپرس. اگر کسی از آن صحنه فیلم میگرفت یک فیلم کمدی ناب از تویش در میآمد. خلاصه هر طور که بود از زیر بار روبوسی خلاص شدیم و بابابزرگ را با سلام و صلوات به خانه بردیم. * * *
هنوز دو روزی از این ماجرا نگذشته بود که یک شب بابا به تب و لرز شدیدی دچار شد و افتاد توی رختخواب. ما که تا حدودی ترسیده بودیم زنگ زدیم به خانهی عمو تا از او چاره بخواهیم و ببینیم بیماری بابا چیست که متوجه شدیم عمو خودش هم دو روز است توی رختخواب است. رنگ از روی همهمان پرید. بعدازظهر همان روز زندایی با
[[page 14]]
انتهای پیام /*