عصر و ایوان
باز هم دعوا شده در خانهی ما
میزند فریاد، صاحبخانهی ما
باز بابا مینشیند روی پلّه
داد صاحبخانه او را کرده زلّه
میرود در فکر، فکر غصههایش
غصههای بیشمار و بیصدایش
این که باید باز هم فردا بگردد
خانه خانه، شهر را تنها بگردد
این که باید خانه را خالی کند زود
میکشد سیگار و بیرون میدهد دود
*میروم من توی فکری خوب و بهتر
میروم در فکر چندین سال دیگر
میشوم من یک جوان خوب و رعنا
خانهای نو میخرم در بهترین جا
خانهای مثل دل مادر پُر از گل
سخت و محکم، مثل بابا پُر تحمّل
خانهای زیبا که باشد در دل آن
هم حیاط و پنجره هم حوض و ایوان
کیف دارد: عصر و ایوان، مادر و من
چشم در راه پدر، آنجا نشستن
شب که برمیگردد او از دورهگردی
میزند بر شانهام «بهبه! چه مردی!
آفرین! کردی دلم را شاد بابا!
زنده باشی خانهات اباد بابا!»
[[page 15]]
انتهای پیام /*