
سرخ بدهد نه بوی سیمان و ماسه و گچ و خاک.
دختر: آقای محترم! بنده عملگی نمیکنم! مهندسی میکنم.
پسر: چه فرقی دارد. جفتش یکی است. بالاخره ملات که باید درست کنی.
دختر: آقای محترم! حرص مرا در نیاورید.
* * *
یک ساعت بعد پسر و دختر به نزد پدرها و مادرها برگشتند. پسر، صاف به طرف پدرش رفت و گفت: بابا! من و این دختر خانم به توافق نرسیدیم. امـــا بـاهــاش صحبت کردم تا بیاید خانهمان را ببیند. بلکه بتواند آن را بکوبد و ازش چهار واحد آپارتمان شیک در بیاورد.
[[page 9]]
انتهای پیام /*