مجله نوجوان 250 صفحه 16

کد : 138480 | تاریخ : 19/06/1395

از لابلای کتابها سین. حسینی بخت برگشته طریقت شناسان ثابت قدم به خلوت نشستند چندی به هم یکی زان میان غیبت آغاز کرد درِ ذکرِ بیچارهای باز کرد یکی گفتش: ای یار شوریده رنگ! تو هرگز غزا(1) کردهای در فرنگ؟ بگفت: از پسِ چار دیوار خویش همه عمر ننهادهام پای، پیش. چنین گفت درویش صادق نفس: ندیدم چنین بخت برگشته، کس، که کافر ز پیکارش ایمن نشست مسلمان ز جور زبانش نَرَست بوستان سعدی شناخت و نیمهشناخت چهار قورباغه روی کندهی چوبی که در کنارهی رودی بزرگ روی آب شناور بود، نشسته بودند. ناگهان موج بلندی از راه رسید و کُنده را به وسط رودخانه بُرد آن را با جریان آب به حرکت درآورد. قورباغهها از این سفر لذتبخش روی آب به وجد آمده شروع به رقص و خوشحالی کردند؛ زیرا دور شدن از کنارهی رود برایشان امری بیسابقه بود. لحظهای بعد قورباغهی اول فریاد زد: «چه کُندهی عجیب و غریبی! نگاه کنید دوستان! این کندهی عجیب مثل موجودات زنده راه میرود. به خدا که هرگز تا به حال چنین چیزی نشنیده بودم!» قورباغهی دوم در جواب قورباغهی اول گفت: «این کنده نه راه میرود و نه حرکت میکند و آنطور که تو خیال کردهای عجیب و غریب هم نیست؛ بلکه این آب رودخانه است که براساس طبیعت خود به سوی دریا سرازیر است و با این سیر طبیعی، کنده و ما را که بر آن نشستهایم با خود میبرد.» قورباغهی سوم گفت: «به جان خودم که هر دو در اشتباهاید؛ زیرا نه کُنده حرکت میکند و نه رودخانه. حقیقت این است که فکر ما در درون ما متحرک است و همین فکر است که ما را به گمان میاندازد که اجسام حرکت میکنند.» بحث سه قورباغه در اینکه حقیقتاً چه چیزی در حرکت است، بالا گرفت، امّا نتیجهای به دست نیامد. سپس آن سه قورباغه متوجه قورباغهی چهارم شدند که آرام و بیصدا نشسته بود و به جر و بحث آنها گوش میداد. هر سه با هم نظر او را پرسیدند. قورباغهی چهارم گفت: «دوستان خوبم، همهی شما درست میگویید و حرف هیچ کدام از شما غلط نیست؛ چرا که حرکت در یک زمان هم در کنده وجود دارد، هم در رودخانه و هم در فکر ما.» امّا سه قورباغه دیگر حرف او را نپذیرفتند؛ چرا که هر کدامشان معتقد بود که حرف خودش درست است و دیگران در اشتباهاند. امّا عجیب، اتفاقی است که بعد از آن افتاد. سه قورباغهی متخاصم بعد از جنگ و جدال و مشاجره با هم کنار آمدند و دستهجمعی قورباغهی چهارم را از روی کنده به داخل رودخانه پرت کردند. جبران خلیل جبران دهقانها میرزا کوچکخان خیلی میل داشت که دهقانها و

[[page 16]]

انتهای پیام /*