مجله نوجوان 251 صفحه 22

کد : 138522 | تاریخ : 19/06/1395

مادر جواب داد: پسرم بابا اسیر دشمنه نمی تونه که مثل ما حرفهاشو راحت بزنه منظورش از پدر بزرگ امام مهربون ماست ماها اگر ستارهایم اون ماه آسمون ماست می گن بابام داره میاد کل محل چراغونه یعنی بابام پیر شده یا شبیه عکس اش میمونه؟ سعید و محسن و علی کار می کنن با دیگرون من از خجالت میمونم تو زیر زمین خونهمون با هر صدای صلوات بند دلم پاره میشه یه حس خیلی تلخیه آدم که بی چاره میشه ده ساله که هر روز و شب در انتظار امروزم حالا که او داره میاد دارم تو کوره میسوزم نمی تونم تو چشمای علی، سعید نگاه کنم جون ندارم از جا پا شم کارهارو رو به راه کنم مادر می گه حسن بیا علی داره میره خرید یادم میافته که علی هیچ موقع باباشو ندید جای باباش یک فقره پلاک نقره ای اومد! هیچ موقع یادم نمی ره که چه جوری گریه می کرد صدای خندهی سعید می پیچه توی زیر زمین سعید میگه حسن بیا شاهکار محسن رو ببین می گم سعید برو - میام دلم می خواد تنها باشم انقده خرد و خستهام نمی تونم از جا پاشم سعید با دلخوری میره من می مونم تو زیر زمین یادم میافته که باباش رد شده بود از روی مین ! چه روح گندهای دارن علی و محسن و سعید چه جوری شادی بکنم پیش سه فرزند شهید صداها بالا میگیره عطر گل محمدی آزادهی عزیز ما به خونهات خوش آمدی دلم می خواد پر بزنم برم تو آغوش بابام دردهای این چند ساله رو بگم توی گوش بابام مثل پرندهای رها پر کشیدم گریه کنون عطر گل محمدی پر شده بود تو خونه مون ...

[[page 22]]

انتهای پیام /*