مجله نوجوان 251 صفحه 25

کد : 138525 | تاریخ : 19/06/1395

ایکار، تازه در آب افتاده است . به روایت افسانهای یونان، این جوان بی باک و متهور، بال هایی را به بازوان خود بست و پرهایی را با موم کنار هم چسباند و در آسمان اوج گرفت، تا به خانه خورشید رسید. گرمای خورشید، مومی را که پرها را به هم چسبانده بود، ذوب کرد و ایکار جوان ،از اوج آسمان فرو افتاد. فاجعه غمناکی پیش آمد ؛ و ایکار بیآنکه کسی متوجه شود، در دریا غرق شد. مرگ ایکار، از چشم دهقانی که خیش میراند، بازرگانانی که متاع خود را با کشتی تا دور دست میبردند و چوپانی که چشم به آسمان دوخته بود پنهان ماند. تنها شاعر و نقاش، لحظهای از مرگ ایکار را دریافت ، و آن را به آیندگان سپرد . هر بار که یاد حادثه تابستان 1942 یا 43 میافتم، بی اختیار این تابلو، جلو چشمم مجسم میشود. شامگاه زیبایی بود. آفتاب خونرنگ، سایه های خیال انگیز مردمی را که در ازدحامی غریب میخواستند قبل از قرق به خانه برسند، بر دیوارهای ویران شهر میانداخت.انبوهی از مردم با لباس های شخصی به سوی ترامواها هجوم میبردند. در آن ساعات، نظامیان به ندرت در خیابان دیده میشدند. با دیدن خیابان های پر هیاهو و زیبای ورشو، آدم یک لحظه گمان میکرد که دوران اشغال به پایان رسیده است ؛ اما فقط یک لحظه .... سر خیابان « ترباکا »، در ایستگاه تراموای « کراکوسکی » ایستاده بودم. زنگهای تراموا طنین دلنشینی داشت. ترامواهای قرمز، محله «کراکوسکی» را قرق کرده بودند. مردم هجوم میآوردند و از دستگیره های پشت و کنار آویزان میشدند. هرازگاه تراموای

[[page 25]]

انتهای پیام /*