مجله نوجوان 191 صفحه 9

کد : 138617 | تاریخ : 19/06/1395

گفتیم: «بگو که هیچ گنجی نایاب‏تر از دل شما نیست آن را به کسی نمی‏فروشم این حلقه که قابل شما نیست!» *** گفتیم: «پدر، نرو دوباره با حلقۀ مادرم به بازار این کار شما شگون ندارد لطفاً نشود دوباره تکرار» آن وقت گرفتمان در آغوش در حلقۀ دست پر توانش برگشت که اشک را نبینیم در قاب دو چشم مهربانش *** گفتیم: «نگو به مادر این را ما طاقت درد سر نداریم.» گفتیم: «بگو خودت خریدی ما هم مثلاً خبر نداریم» مادر که همیشه مهربان است با خنده نشست پیش بابا آرام ز دست خود درآورد یک حلقۀ زرد رنگ و زیبا *** ای کاش پدر نمی‏پذیرفت ای کاش نمی‏فروختش زود یک سال تمام غصّه خوردیم آن حلقه نشان عشقشان بود *** یک سال تمام ما دو خواهر چیزی نه خریده و نه خوردیم امروز تمام پولمان را بردیم به گوشه‏ای شمردیم *** دیدیم که مبلغ کمی نیست رفتیم یواشکی به بازار یک حلقه شبیه آن خریدیم با زحمت و جستجوی بسیار *** خشکش زد و باورش نمی‏شد تا چشم پدر به حلقه افتاد وقتی که شنید ماجرا را با شادی و شرم خنده سر داد ***

[[page 9]]

انتهای پیام /*