باغهای کاغذی
معرّفی چند تا کتاب چرخ و فلکی
بله، در همین حیص و بیص چیزی اتفاق افتاد. سر و کلۀ یک موجود کوچولو روی تپۀ بوستر پیدا شد. عجیبترین مرد کوچولویی که به عمرش دیده بود. اول از همه این که قدش 24/15سانتی متر بود، نه بیشتر. بعدش این که سر تا پا از بیسکویت زنجبیلی ساخته شده بود و به جای چشم، دوتا کشمش داشت. عضلههایش برقی بود و به همین خاطر میتوانست مثل من و شما این ور و آن ور برود و هر بار که تکان میخورد، نور آبی رنگی از تنش جرقه میزد. اینها به کنار، یک جعبه بیسکویت گنده توی بغل داشت که پر بود از اسکناس. بله، توی جعبه یک عالمه پول بود. باور کنید عین حقیقت است.
کوچولوی عجیب و غریب، لیلی کنان آمد نزدیک جایی که پلی نشسته بود. گفت: «سلام، من آلن تیلورم.»
پلی که مات و مبهوت شده بود، گفت: «من هم پلیام. شما از اهالی سرزمین رؤیایی جن و پری هستین؟ همان جایی که توی رودخانههاش شربت آبلیمو و کف خیابانهاش پوشیده از تک شاخه؟»
آلن تیلور گفت «خواهش میکنم مسخرهام نکن. مگه تا حالا آدم زنجبیلی با عضلههای برقی ندیدی؟»
پلی با دستپاچگی گفت: «نه، ندیدم. ببخشید. آخه من همهاش نُه سالمه. منظورم مسخره کردن و اینام نبود.»
بیسکویت پر حرف در جواب گفت: «خب، عیبی نداره.» بعد در حالی که یک بسته اسکناس را به طرف پلی دراز میکرد، دنبالۀ حرفش را گرفت: «بیا این پولارو بگیر تا با هم دوست بشیم!»
پلی با تعجب گفت: «من به پول و پلهات احتیاجی ندارم. همین طوری باهات دوست میشم.»
نام کتاب: آقای گام و میلیاردر بیسکویتی
نویسنده: اندی استنتون
تصویرگر: دیوید تزیمن
مترجم: رضی هیرمندی
ناشر: مؤسسۀ انتشارات چرخ و فلک
بخشی از متن کتاب:
[[page 14]]
انتهای پیام /*