خورشید خون توست که هر روز طلوع میکند بهار باغی شکفته از زخمهایت تو نیستی اما هر گلی با چهرۀ تو میشکفد بارانها با لحن تو میخوانند و ماه هر شب عاشقانههای تو را میتابد