مجله نوجوان 45 صفحه 10

کد : 138762 | تاریخ : 19/06/1395

یا دوست قصه های امام چتر قطره های باران، روی چادر برزنتی می خورد و صدای تق تق آرامی شنیده می شد. امام، همراه دوستان خود در دهکده "نوفل لوشاتو" نماز می خواند. بعد از نماز، باران تندتر شد. شاخه های سبز درختان در زیر درختان در زیر قطره های باران به خود می لرزیدند. امام برخاست تا به داخل ساختمان برود. یکی از دوستان امام، چتری را که با خود داشت، باز کرد و بالای سر امام گرفت. امام لحظه ای ایستاد و لبخند زنان گفت: "چتر را کنار ببرید!" آن مرد، مودبانه گفت: "باران تندی می بارد." امام با ملایمت پاسخ داد: "می دانم باران می بارد، ولی شما چتر را کنار ببرید." امام کفشهایش را پوشید و به آرامی در زیر باران به طرف ساختمان رفت. امام راضی نبود کسی به خاطر او به زحمت بیفتد. جویبار خاطرات بعد از وفات مرحوم آیت الله حکیم، مردم افغانستان به امام رو آوردند، هم از ناحیه مرجعیت و هم از ناحیه ظلمی که به طلبه های افغانی در نجف شده بود. مردم مسلمان افغانستان به عنوان پرداخت سهم امام، نه تنها پول می دادند بلکه بعضی از کالاهای مخصوص آنجا را نیز می فرستادند، از قبیل فرش و پوستین و لباس پشمی و ... مشهدی حسین خدمتگزار امام نقل می کرد که روزی جنسهای زیادی از قبیل فرش، پوستین و چیزهای دیگری از آنجا آورده بودند. یک پوستینی بود، خیلی مورد اعجاب من قرار گرفت و میل داشتم امام آن را به من ببخشد. اظهار کردم که اگر اجازه بفرمایید در این فصل زمستان، این پوستین را من بردارم. امام فرمودند: نه، این مال طلبه ها است.

[[page 10]]

انتهای پیام /*