مجله نوجوان 45 صفحه 25

کد : 138777 | تاریخ : 19/06/1395

افراسیاب با شنیدن حرفهای رستم بر آشفت و به سپاهانش گفت: به جنگ آمده اید یا به بزم؟ در این پیکار بکوشید تا به پاداش آن به شما گنج و گوهر فراوان دهم. جنگاوران افراسیاب وقتی که حرفهای سالارشان را شنیدند، جنگ را شروع کردند و بر سپاه ایران تاختند. چنان تیره گون شد ز گرد آفتاب که گفتی جهان غرق گشت اندر آب بجنبید دشت و بتوفید کوه ز بانگ سواران هر دو گروه درخشان به گرد اندرون تیغ تیز تو گفتی بر آمد همی رستخیز همی پرز و پولاد همچون تگرگ ببارید بر جوشن و خود و ترگ به هر سو که رستم برافکند رخش سران را سر از تن همی کرد پخش سران سواران چو برگ درخت فرو ریخت از باد و برگشت بخت به گردان چنین گفت کای سروران! سواران ایران و جنگاوران شتابید در جنگ و بر هم دهید سران را ز خون بر سر افسر نهید که امروز هنگام کین جستن است جهان را ز اهریمنان شستن است بیژن نیز همچون شیری رد میدان جنگ می تاخت و یک یک دشمنان و سواران ترک را بر خاک می افکند. همه جا را خون فرا گرفته بود و جای جای میدان پر از تیغ و نیزه بود. افراسیاب وقتی که سراسر سپاهش را کشته و زخمی دید، هراسان شد و شمشیر هندی اش را رها کرد و بر اسبی تیز پا نشست و گریخت. رستم نیز ده فرسنگ در پی او رفت و هزاران تن از تورانیان را به اسیری گرفت. رستم که دیگر در سرزمین ترکان کاری نداشت، با بیژن و منیژه به خاک ایران و بارگاه کیخسرو بازگشت. وقتی که به بارگاه کیخسرو رسیدند، کیخسرو پس از نیایش یزدان، رستم را در آغوش کشید و به خوبی از او استقبال کرد. بعد از آن شاه ایران همه سران را دعوت کرد و مجلس بزمی به راه انداخت و بیژن و منیژه را نزد خویش فرا خواند. آنگاه جامی گوهرنشان و گنجهای فراوان به بیژن داد و به او گفت: این هدایا را به منیژه بده و از او برای همه چیز تشکر کن. تو با او جهان را به شادی گذار نگه کن بر این گردش روزگار یکی را برآرد به چرخ بلند ز تیمار و دردش کند بی گزند همان را که پروردگار در به ناز در افکند خیره به چاه نیاز یکی را ز چاه آورد سوی گاه نهد بر سرش بر ز گوهر کلاه کسی کو به گنج و درم ننگرد همه روز او بر خوسی بگذرد. پایان

[[page 25]]

انتهای پیام /*