مجله نوجوان 49 صفحه 14

کد : 138838 | تاریخ : 19/06/1395

دست می زنند و آواز می خوانند: موقع خطر اژدها بیدار خواهد شد و با ساختن یک دریاچه دهکده را نجات خواهد داد در یک لحظه خاص، همه بچه ها سکوت می کنند، چون آنها فکر می کنند دم جناب اژدها حرکت کرده، چند لحظه سکوت و .... نه خبری نیست... بچه ها دوباره شروع به خواندن و دست زدن می کنند. آنها آنقدر گرم خواندن هستند که بخاری که از روی گلها بلند می شود را نمی بینند، تا اینکه بخار خاکستری و عطر عجیبی که فضا را پر کرده و البته جیغ یکی از بچه ها آنها را به خود می آورد. یکی از دوستان آنها فریاد می زند: "من یک چیزی دیدم. گوشش تکان می خورد." بچه ها اول فکر می کنند که نباید به حرفهای کوچکترین فرد گروه اهمیت داد ولی وقتی یکی فریاد مز یند: "فرار کنید! فرار کنید!" همه، فرار را بر قرار ترجیح می دهند. یکی به طرف چپ می دود و چند تایی به طرف راست. چند تایی زمین می خورند و همگی جیغ می کشند. اژدها هم که تازه از خواب بیدار شده، مژه های بلندو قشنگش را به هم می زند و مثل گربه ها کش و قوس می آید. قصه قدیمی مادربزرگها، با جیغ و فریاد بچه ها به دهکده می رسد. مادرها کوله پشتی پدرها را به دستشان می دهند و پدرها پشت کفششان را بالا می کشند و همه با هم به جایی می روند که اژدهای سنگی از خواب بیدار شده. اژدها عصبانی به نظر می رسد چون می گوید: آ آ آه ه ه ه چند تا از بچه های کوچکتر، شلوارشان را خیس می کنند. مادرها همدیگر را بغل می کنند و چند تا از پدرها می گویند: "زلزله! زلزله!" البته زلزله ای در کار نیست. زانوهای آنها بدجوری می لرزد و فکر می کنند زمین است که می لرزد. اژدها دوباره می گوید: آ آ آ ه ه ه حالا چند تا از بچه های بزرگتر هم شلوارشان را خیس می کنند. بعضی از مادرها در بغل بعضی دیگر از مادرها غش می کنند و بعضی از پدرها هم روی زمین می نشینند. اژدها دوباره می گوید: آ آ آه ه ه ه و حالا همه چشمهایشان را می بندند. و بالاخره اژدها می گوید: آچه! عطسه اژدها به دیواره دره برخورد می کند و انعکاس صدایش، دوباره همه را می ترساند: "آچه ! یا ا ا اه" اهالی دهکده که از صدای عجیب عطسه، خنده شان گرفته، دوباره میخکوب می شوند. پس این صدای آ آ آ ه، چی است؟ با سه شماره همه سرها به طرف دیواره دره می چرخد. عطسه اژدها دیواره را شکافته و آب زلال تازه به همراه بادی خنک از دیواره دره سرازیر شده و به طرف آنها می آید. آب، خانه ها را ویران می کند. ظروف مادرها و تختخواب بچه ها و لباس پدرها را با خودش می برد و چاههای اصلی دهکده را پر می کند. حالا به جای خانه ها، رودخانه ای در دهکده جاری است. جالب اینجاست که هیچکس هم ناراحت نیست. پدرها می دانند که می توانند دوباره خانه هایشان را بسازند و مادرها مطمئن هستند که هیچ کس از بی ظرفی نمی میرد و برای بچه ها هم زمین و تختخواب فرقی ندارد، چون آنها وقتی سراغ خوابیدن می روند که از خستگی در حال مرگ باشند و در این شرایط همه آدمها در هر جایی به خواب فرو می روند. اژدها هم کت یکی از پدرها را از آب می گیرد، آن را روی دوشش می اندازد و در آب می پرد و بعد از آن هیچ یک از اهالی دهکده او را نمی بیند. بعد از اینکه دهکده باز ساخته شود، اهالی دهکده تصمیم دارند که بنای یادبودی برای اژدهای سرما خورده بسازند و هر سال در سالروز بیداری اژدها به آنجا بیایند. بچه ها ماسکهای اژدها بر صورت بزنند و مادرها کلوچه بپزند و همه و همه در آن روز دست بزنند و شادی کنند و با هم آواز بخوانند: موقع خطر اژدها به ما کمک خواهد کرد آه، آه، آه،آچه آچه آچه آچو زنده باد اژدها و قصه ما همین جا به پایان می رسد.

[[page 14]]

انتهای پیام /*