مجله نوجوان 55 صفحه 5

کد : 138865 | تاریخ : 19/06/1395

من هنوز هم به نوشتن برای بزرگسالان علاقه دارم و اینطور نیست که کاملا آن را رها کرده باشم. اما نوشتن برای نوجوانان باعث شده که واکنش های این قشر را سریع تر ببینم و تشویقها و انتقادهایشان باعث شده که به کارم به طور جدی تری بپردازم. گاهی نوشته ای به سراغت می آید و تو نمی توانی تصمیم بگیری که آن را چگونه بنویسی. در واقع مطلب خودش را می نویسد . حالا هم اگر گاهی اوقات سوژه بزرگسالانه ای مشغولم کند کوتاهی نمی کنم. تا حالا فکر کرده ای چرا می نویسی؟ سؤال بسیار سختی است. باور کندی به این خاطر می نویسم که از آن لذت می برم و کاردیگری بلد نیستم. شاید اگر موسیقی می دانستم قضیه طور دیگری می شد. به هر حال نوشتن آنقدر برایم اساسی است که کمتر به این سؤال فکر می کنم. مانند این می ماند که از کسی بپرسی چرا نفس می کشید یا راه می روی ؟... باور کن فقط وقت مصاحبه هاست که این سؤال ذهنم را مشغول می کند و چیزهایی به ذهنم خطور می کند که شاید می نویسم تا جهان زیباتری داشته باشیم. من می نویسم تا ستایشگر زیبایی ها باشم و می نویسم تا تخیل همچنان زنده بماند. شخصیت داستانهایت را چگونه پیدا می کنی؟ طبیعی است که شخصیت داستانها اگر واقعی باشند، کسانی هستن که سالها به گونه ای ذهنمان را مشغول کرده اند و ما در داستان، آنها را با حذق و اضافه هایی می نویسیم و اگر غیر رئال باشند از رؤیاها ، تخیل و آرزوهایمان نشأت گرفته اند. در کتاب "قطار آن شب" شخصیت کلیدی داستان "بنفشه" است که کاملا واقعی است . این دختر بچه از نظر من آنقدر خاص بوده که توانسته در داستان بیاید. البته می دانیم که شخصیت در فرایند داستانی تغییرات عمده ای می کند ولی به هر حال ریشه در واقعیت داشته است. اما در داستان "امپراطور کلمات" شخصیت ها برخواسته از تخیل من هستند و آرزوهایی که در سر دارم. "سانی" و "پسرک" در واع رؤیاهای من برای جهانی بدون مرز و بدون جنگ و خونریزی است. رشته تحصیلی و یا محیطی که در آن زندگی می کنی چه مقدار در انتخاب این موضوعهایت دخیل هستند؟ قطعا هیچ تجربه این می تواند در داستان نویسی بی تأثیر باشد و معلوم است که محیط زندگی آدم خصوصا دوران کودکی و نوجوانی سرچشمه عظیمی است که هیچگاه خشک نمی شود. من هنوز می توانم تا چهار پنج سالگی خودم بروم و فضای روستا را با همه کابوسها و رؤیاها در ذهن زنده کنم گاهی به ناچار در شبی تاریک باید می رفتم و پیغام پدر را بهیکی از هم ولایتیها می دادم. هر کدام از سنگها به شکل اشباح در نظرم می آمدند. چون هنوز از برق خبری نبود و در تاریکی کوچه ها با غول و دیوهایی که توی قصه ها شنیده بودم محشور می شدم. رشته روانشناسی کمکم کرد تا بدون پیشداوری به آدمها نگاه کنم و هر کس را با مجموعه ضعف ها و قوت هایش قبول کنم ودر شخصیت پردازی آدمعهای قصه ام سعی نکنم از یک طرف جانبداری کنم. درواقع بگذارم شخصیت ها هر گونه که هستند در داستان خودشان را نشان بدهد. موقع نوشتن داستان چقدر به تکنیک آن فکر می کنی؟ به نظر من تکنیک هر داستانی با خودش می آید. یعنی اگر داستان نویس با خودش صداقت داشته باشد تکنیک هم جزئی از داستانش می شود ما اگر بخواهد به زور تکنیکی را به داستان تحمیل کند مصنوعی می شود. به اعتقاد من یک داستان نویس باید تکنیک ها را بشناسد و آن را درونی ذهن خود کند تا موقع نوشتن مانند چشمه ای بجوشد و ناخودآگاه بر روی کاغذ جاری شود. با این حالعتقاد دارم که اصلی ترین تکنیک باید در این راستا به کار گرفته شود که خواننده جذب داستان شود و در حین خواندن او را به فکر کردن تشویق کند تا در روند شکل گیری داستان خواننده نیز سهم داشته باشد. آیا قبول داری فکر کردن به تکنیک باعث بی روح شدن کلیت داستان می شود؟ اگر هنگام نوشتن، دغدغه تکنیک داشته باشیم کاملا درست است که کاربی روح می شود اما همانطور که عرض کردم باید این تکنیک ها آموخته شوند ولی در وقع نوشتن آنها را از یاد ببریم تا ناخودآکاه و به طور طبیعی در داستان حضور پیدا کنند. موقع نوشتن الگوی خاصی هم مد نظر داری؟ در هنگام نوشتن برای من عده ترین دل مشغولی این است که

[[page 5]]

انتهای پیام /*